فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۲۶
_بدون تو هیچ جا نمیرم!
+تا ۳میشمرم فلنگو ببند.... یک... دو. ــ. سه
اون لحظه منم تزسیده بودم از یه طرف هم دوست داشتم فرار کنم... تا سه رو شنیدم از کمر میونگ گرفتم و گذاشتم رو شونم بی توجه به گریه ها و تکون خوردناش به سمت ماشین دویدم
*از زبان کوک*
تا تهیونگ دوید و رفت یونگی داد زد
یونگی: منتظر چی هستین اشغالهای بیمصرف؟ گمشید برید دنبالش
تا اینو گفت نصف نوچه هاش دویدن
_به اونا کاری نداشته باش؛... ازت خواهش میکنم یونگیا
پوزخندی زد؛ چند ثانیه بود اون پوزخند تبدیل به خنده هیتسریک شد
+آی شیبال..... کارما.... کارما.
کی فکرشو میکرد یه روزی دوباره این صحنه تکرار بشه؛ ها؟
دوباره خنده ای کرد و پاکت سیگارش رو همراه فندک نقره ایش رو دراورد و مشغول سیگار کشیدن شد
_به اونا اسیب نرسون.... لطفا.
سیگارش رو انداخت روی زمین و پاش لهش کرد و دستشو گذاشت رو شونم
+درکت میکنم!... حس بدی داری.. میدونی یبار منم این حسو تجربه کردم وقتیکه به یه پسری اعتراف کردم و اون منو رد کرد... ای.. عجب روزگاریه... حالا همون پسر داره همون التماس هارو به من میکنه..
_یونگیا
+چیه؟
_بزار اونا برن... برات جبران میکنم!!
+باچی؟.. ـبا.... تنت؟
_نههههه! منظورمــ...
+فقط با این شرط قبول میکنم
_ترجیح میدم تا صبح شکنجه بشم ولی یلحظه هم به تو نزدیک نباشم
#پارت_۲۶
_بدون تو هیچ جا نمیرم!
+تا ۳میشمرم فلنگو ببند.... یک... دو. ــ. سه
اون لحظه منم تزسیده بودم از یه طرف هم دوست داشتم فرار کنم... تا سه رو شنیدم از کمر میونگ گرفتم و گذاشتم رو شونم بی توجه به گریه ها و تکون خوردناش به سمت ماشین دویدم
*از زبان کوک*
تا تهیونگ دوید و رفت یونگی داد زد
یونگی: منتظر چی هستین اشغالهای بیمصرف؟ گمشید برید دنبالش
تا اینو گفت نصف نوچه هاش دویدن
_به اونا کاری نداشته باش؛... ازت خواهش میکنم یونگیا
پوزخندی زد؛ چند ثانیه بود اون پوزخند تبدیل به خنده هیتسریک شد
+آی شیبال..... کارما.... کارما.
کی فکرشو میکرد یه روزی دوباره این صحنه تکرار بشه؛ ها؟
دوباره خنده ای کرد و پاکت سیگارش رو همراه فندک نقره ایش رو دراورد و مشغول سیگار کشیدن شد
_به اونا اسیب نرسون.... لطفا.
سیگارش رو انداخت روی زمین و پاش لهش کرد و دستشو گذاشت رو شونم
+درکت میکنم!... حس بدی داری.. میدونی یبار منم این حسو تجربه کردم وقتیکه به یه پسری اعتراف کردم و اون منو رد کرد... ای.. عجب روزگاریه... حالا همون پسر داره همون التماس هارو به من میکنه..
_یونگیا
+چیه؟
_بزار اونا برن... برات جبران میکنم!!
+باچی؟.. ـبا.... تنت؟
_نههههه! منظورمــ...
+فقط با این شرط قبول میکنم
_ترجیح میدم تا صبح شکنجه بشم ولی یلحظه هم به تو نزدیک نباشم
۸.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.