فصلدو

#فصل_دو
#پارت_۲۷
قهقه ای زد و شروع به دست زدن کرد
+عجب مرد باوفایی... براووو.
با دست اشاره کرد نوچه هاش بیان جلو حالت دفاعی به خودم گرفتم و اولین نفری که اومد رو یه مشت خابوندم تو صورتش شاید همین یه مشت برای ازپا دراوردنش کافی بود نفر دومی رو با پاشنه کفشم زدم به کبدش و نفر سومی رو با نفر چهارمی انداختم به جون همدیگه؛ بعد از چند دقیقه که همشون لت و پار شدن بوم اومد سمتم!
با دیدنش قلبم وایمیستاد لامصب ادم نبود که یه پا غول بود برای خودش؛ولی اشکالی نداره تو میتونی جونکوکا تو۶سال سابقه بوکس داری!
اولین مشت رو که زدم پوزخندی زد
یونگی صندلی افتاده ای رو بلند کرد و نشست روش یه نخ سیگار دراورد و مشغول سیگار کشیدن شد!..نفس عمیقی کشیدم و گفتم: بریم که رفتیم! از پایین پاش اومدم و گرفتم یه مشت زدم؛نزدیکش شدم که بزنم به شکمش یکی زد تو سرم! دردم گرفت اما واکنشی نشون ندادم دستمو محافظ سرم کردم و همینطور منتظر حمله بودم
یهو سرمو بلند کردم دیدم درست روبرومه سرشو محکم کوبوند تو صورتم
چند قدم رفتم عقب تلو تلو خوردم دنیا دور سرم میچرخید با حس خیسی از سمت سرم دستمو بردم بالا و زدم بهش
_خـــ... خون!
همینطور که قفسه سینم بالا پایین میشد بوم اومد سمتم و با یه مشت دیگه دنیام رو سیاه کرد.
*از زبان میونگ*
تهیونگ:بس کن میونگ
گریه هام دو برابر شدن
_ازت متنفرم.... متنفر..
دستمو گذاشتم روی صورتم و هق هق گریه میکردم
دیدگاه ها (۰)

#فصل_دو #پارت_۲۸_اون مگه دوستت نبود چرا همینجوری ولش کردی بی...

#فصل_دو #پارت_۲۹ میونگ: بزار یچی رو از همین حالا بهت بگم کیم...

#فصل_دو #پارت_۲۶ _بدون تو هیچ جا نمیرم! +تا ۳میشمرم فلنگو بب...

#فصل_دو #پارت_۲۵ _بس کنید(با داد رو به نوچه هاش) این تن لشو ...

عشق مافیاییp2

KI part 10

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط