پارتکما
⭐پارت78/کما⭐
ویو مین سو:با عجله دویدیم سمت اتاق عملی که آت توش بود .با نگرانی زل زدم به در اتاق عمل و حتی اولش متوجه تهیونگ نشدم.
اون بدبخت حالش خیلی خراب بود و انگار تو یه دنیای دیگه بود حتی چند بار صداشم زدم ولی متوجه نشد
نشستم کنارش که بالاخره بهم چشم دوخت.
با دیدن چشای اشکی و قرمزش که التماس توش داشت موج میزد برای لحظه ای نوری ته دلم روشن شد از این بابت که آت خیلی خوشبخته که یه آدم مهم مثل تهیونگ تو زندگیش داره
ولی خیلی زود کام منم بیشتر از اون نه،ولی کمتر از اونم نه،تلخ شد.
تهیونگ:مین سو...آت..آت ..خون..دهنش...
ویو مین سو:با تنه پته گفت ولی منظورش و گرفتم.لحظه ای با یاد آوری صبحونه ای که برام آورده بود شوک شدم.توش قارچ هم بود...نکنه یادش رفته باشه بهش ناخنک زده باشه؟
با بهت لب زدم
مین سو:قارچ....
ویو مین سو:همون لحظه در اتاق عمل باز شد و دکتر جلو تر از همه اومد بیرون و پشت بندش یه تختی بود که ظاهراً آت روش بود.
هر دوتامون با یه پرش خودمون و رسوندیم به آت.
چهره معصوم و زیباش،بیشتر از هر موقعی خود نمایی میکرد
اجازه دادم تهیونگ باهاش لحظه تنها باشه و به سمت دکتر رفتم
مین سو:دکتر!اون...به...قارچ...
ویو مین سو:نذاشت حرفم تموم بشه و تائید کرد
دکتر:بله..شما چطور میدونستی خیلی نسبت به قارچ حساسه ولی بازم اجازه دادید بخوره؟
...
_حتی مین سو هم مثل من حالش خیلی خراب بود از طرفیم اون خودش حالش بد بود حالا بد ترم شده بود.
وقتی در اتاق عمل باز شد هردو خیز برداشتیم سمت آت
من چطور متوجه حال بدش نشدم؟
با شنیدن اسم قارچ یهو یه چیزی توی مغزم روشن شد..اون یبارم این طوری شده بود...وقتی قارچ خورده بود...
به سختی از صورت دلنشین دلبرکم دل کندم سمت دکتر رفتم.
تهیونگ:دکتر!حالش؟...حالش چطوره؟کی به هوش میاد
دکتر:وایسا ببینم شما اصلا چه نسبتی با ایشون دارین؟
_با صدایی ای که مطمئنم حتی تا طبقه پایین رفته،اربده زدم:
تهیونگ:شوهرشم جواب منو بدههه
_انگار از تن صدام ترسیده بود و سریع با اته پته جواب داد
دکتر:ایشون ..به قارچ ..حساسیت..شدیدی دارن
تهیونک:اینو که خودم میدونم وضعیتشون بگو
دکتر:قارچ ها رو قبل اینکه اثرشون به قلبشون برسه خارج کردیم.
ایشون یه عمل پر ریسک رو پشت سر گذاشتن و احتمالا تا چند ساعت دیگه به هوش بیان ولی خواهشاً دورشو شلوغ...
_منتظر حرفای چرت و پرتی نموندم و دویدم بچسمت اتاقی که همین الان عمر من و برده بودن توش
مین سو:ممنون دکتر
دکتر:شما خودتون مکه مریض نیستین؟
مین سو:دیگه داری چرت میگیا باید منم مثل اون بدبخت سرت داد بکشم/اربده
(از دکتر دور شد و رفت سمت اتاق آت)
ویو دکتر:ببین چطوری دوتا مرد اندازه گاو به یه دختر ریزه میزه جون میدن...
حمایت؟😭🤏🏻
ویو مین سو:با عجله دویدیم سمت اتاق عملی که آت توش بود .با نگرانی زل زدم به در اتاق عمل و حتی اولش متوجه تهیونگ نشدم.
اون بدبخت حالش خیلی خراب بود و انگار تو یه دنیای دیگه بود حتی چند بار صداشم زدم ولی متوجه نشد
نشستم کنارش که بالاخره بهم چشم دوخت.
با دیدن چشای اشکی و قرمزش که التماس توش داشت موج میزد برای لحظه ای نوری ته دلم روشن شد از این بابت که آت خیلی خوشبخته که یه آدم مهم مثل تهیونگ تو زندگیش داره
ولی خیلی زود کام منم بیشتر از اون نه،ولی کمتر از اونم نه،تلخ شد.
تهیونگ:مین سو...آت..آت ..خون..دهنش...
ویو مین سو:با تنه پته گفت ولی منظورش و گرفتم.لحظه ای با یاد آوری صبحونه ای که برام آورده بود شوک شدم.توش قارچ هم بود...نکنه یادش رفته باشه بهش ناخنک زده باشه؟
با بهت لب زدم
مین سو:قارچ....
ویو مین سو:همون لحظه در اتاق عمل باز شد و دکتر جلو تر از همه اومد بیرون و پشت بندش یه تختی بود که ظاهراً آت روش بود.
هر دوتامون با یه پرش خودمون و رسوندیم به آت.
چهره معصوم و زیباش،بیشتر از هر موقعی خود نمایی میکرد
اجازه دادم تهیونگ باهاش لحظه تنها باشه و به سمت دکتر رفتم
مین سو:دکتر!اون...به...قارچ...
ویو مین سو:نذاشت حرفم تموم بشه و تائید کرد
دکتر:بله..شما چطور میدونستی خیلی نسبت به قارچ حساسه ولی بازم اجازه دادید بخوره؟
...
_حتی مین سو هم مثل من حالش خیلی خراب بود از طرفیم اون خودش حالش بد بود حالا بد ترم شده بود.
وقتی در اتاق عمل باز شد هردو خیز برداشتیم سمت آت
من چطور متوجه حال بدش نشدم؟
با شنیدن اسم قارچ یهو یه چیزی توی مغزم روشن شد..اون یبارم این طوری شده بود...وقتی قارچ خورده بود...
به سختی از صورت دلنشین دلبرکم دل کندم سمت دکتر رفتم.
تهیونگ:دکتر!حالش؟...حالش چطوره؟کی به هوش میاد
دکتر:وایسا ببینم شما اصلا چه نسبتی با ایشون دارین؟
_با صدایی ای که مطمئنم حتی تا طبقه پایین رفته،اربده زدم:
تهیونگ:شوهرشم جواب منو بدههه
_انگار از تن صدام ترسیده بود و سریع با اته پته جواب داد
دکتر:ایشون ..به قارچ ..حساسیت..شدیدی دارن
تهیونک:اینو که خودم میدونم وضعیتشون بگو
دکتر:قارچ ها رو قبل اینکه اثرشون به قلبشون برسه خارج کردیم.
ایشون یه عمل پر ریسک رو پشت سر گذاشتن و احتمالا تا چند ساعت دیگه به هوش بیان ولی خواهشاً دورشو شلوغ...
_منتظر حرفای چرت و پرتی نموندم و دویدم بچسمت اتاقی که همین الان عمر من و برده بودن توش
مین سو:ممنون دکتر
دکتر:شما خودتون مکه مریض نیستین؟
مین سو:دیگه داری چرت میگیا باید منم مثل اون بدبخت سرت داد بکشم/اربده
(از دکتر دور شد و رفت سمت اتاق آت)
ویو دکتر:ببین چطوری دوتا مرد اندازه گاو به یه دختر ریزه میزه جون میدن...
حمایت؟😭🤏🏻
- ۴.۶k
- ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط