ازدواج اجباری~♡~پارت۱۳
ازدواج اجباری~♡~پارت۱۳
۵ ساعت بعد:
کای ویو:
آدرسی که رونا گفته بود رفتم
کای:رونا رسیدیم
نگاش کردم دیدم مث بچه ها خوابیده تو خواب خیلی قشنگ میشه براید استایل بلندش کردم و زنگ خونه رو زدم که یه آقایی در رو باز کرد فک کنم تهیونگ بود
کای:سلام
ته:سلام ..بدینش به من(رونا رو میگه)
کای:نه..اگه اجازه بدین خودم میارمش
ته:باشه
کای:اتاقش کجاست
ته:دنبالم بیاین تا بگم
رفتم گزاشتمش رو تخت و بهش زل زدم و به فکر فرو رفتم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم
کای:مواظبش باشید
ته:باشه ولی شما کیش میشی
کای:ینی چی من کیچمیشم
ته:کیش میشی خب
کای:ینی چی آقا درست صحبت کن
ته:ها
کای:خودت کیش میشی
ته:من شوهرشم
کای:هن؟؟
ته:دارم میگم کی ایشون هستی
کای:آها خب درست بگو دیگه😐😒
ته:😐
کای:من...
ته:تو؟؟
کای:به شما ربطی ندارع
رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم خونه و خوابیدم
ته ویو:
خوابیده بودم که با زنگ در بیدار شدم در رو باز کردم با یه مردی که رونا بغلش بود روبرو شدم ینی تمام روز با این بوده
بعد رونا رو گزاشت رو تخت و بهش زل زد یه سرفه کردم که به خودش اومد ازش پرسیدم کی روناعه جواب درست حسابی نداد و رفت منم پتو کشیدم رو رونا و رفتم اتاقم و خوابیدم
ساعت۷ صبح:
رونا ویو:
با زنگ گوشی بیدار شدم اخیییییی دیشب چقد خسته شدماااا ولی منکه همش خوابیدم رفتم حاظر شدم و رفتم پایین صبحانه درست کردم و داشتم میز رو میچیدم که تهیونگ اومد پایین
رونا:صبح بخیر
ته:صبح بخیر...صبحانه آماده کردی
رونا:اوم مگه نمیبینی میخوای برات عینک بخرم
ته:چته حالا یچی گفتمااا
رونا:من بخاطر جواب ندادن گوشی شما نزدیک بود منو بدزدن
ته:چی
رونا:بلهههه خداروشکر فهمیدم وگرنه میخواستی چیکار بکنی هااان
ته:این همه آدم چرا به من زنگ زدی خب
رونا:همین دیگه فک کردم آدمی به تو زنگ زدم
ته:پسر دیشبی که باهاش اومدی کی بود
رونا:ا.....
زینگگگگ زینگگگ
گوشیم زنگ خورد کای بود جواب دادم
کای:سلام چطوری
رونا:سلام خوبم مرسی تو چطوری
کای:منم خوبم خواستم حالت رو بپرسم نگرانت شدم
رونا:خوبم مرسی بهتر شدم دست تو هم درد نکنه به زحمت افتادی
کای:نه بابا چه زحمتی ولی باید ی روز ناهار مهمونم کنیاا
رونا:باشه حتما/باخنده
کای:خب دیگه من برم مواظب خودت باش فعلا
رونا:همچنین بای
تلفنو غط کردم و داشتم سفره رو جمع میکردم
ته:کی بود
رونا:به شما ربطی داره
ته:نه همینطوری فقط....
رونا:فقط؟
ته:فقط ..فقط خواستم بدونم همین
رونا:آها خب دیگه ندون
ته:من تو ماشین منتظرتم
رونا:اوک
تهیونگ رفت منم کیفمو برداشتم رفتم سوار شدم
ته:کمربند تو ببند
رونا:نه اذیتم میکنه
ته:میگم ببند خطرناکه
رونا:منم میگم نه دوست ندارممم
ته:باشه
اومد جلو و............
👊
۵ ساعت بعد:
کای ویو:
آدرسی که رونا گفته بود رفتم
کای:رونا رسیدیم
نگاش کردم دیدم مث بچه ها خوابیده تو خواب خیلی قشنگ میشه براید استایل بلندش کردم و زنگ خونه رو زدم که یه آقایی در رو باز کرد فک کنم تهیونگ بود
کای:سلام
ته:سلام ..بدینش به من(رونا رو میگه)
کای:نه..اگه اجازه بدین خودم میارمش
ته:باشه
کای:اتاقش کجاست
ته:دنبالم بیاین تا بگم
رفتم گزاشتمش رو تخت و بهش زل زدم و به فکر فرو رفتم که با صدای تهیونگ به خودم اومدم
کای:مواظبش باشید
ته:باشه ولی شما کیش میشی
کای:ینی چی من کیچمیشم
ته:کیش میشی خب
کای:ینی چی آقا درست صحبت کن
ته:ها
کای:خودت کیش میشی
ته:من شوهرشم
کای:هن؟؟
ته:دارم میگم کی ایشون هستی
کای:آها خب درست بگو دیگه😐😒
ته:😐
کای:من...
ته:تو؟؟
کای:به شما ربطی ندارع
رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم خونه و خوابیدم
ته ویو:
خوابیده بودم که با زنگ در بیدار شدم در رو باز کردم با یه مردی که رونا بغلش بود روبرو شدم ینی تمام روز با این بوده
بعد رونا رو گزاشت رو تخت و بهش زل زد یه سرفه کردم که به خودش اومد ازش پرسیدم کی روناعه جواب درست حسابی نداد و رفت منم پتو کشیدم رو رونا و رفتم اتاقم و خوابیدم
ساعت۷ صبح:
رونا ویو:
با زنگ گوشی بیدار شدم اخیییییی دیشب چقد خسته شدماااا ولی منکه همش خوابیدم رفتم حاظر شدم و رفتم پایین صبحانه درست کردم و داشتم میز رو میچیدم که تهیونگ اومد پایین
رونا:صبح بخیر
ته:صبح بخیر...صبحانه آماده کردی
رونا:اوم مگه نمیبینی میخوای برات عینک بخرم
ته:چته حالا یچی گفتمااا
رونا:من بخاطر جواب ندادن گوشی شما نزدیک بود منو بدزدن
ته:چی
رونا:بلهههه خداروشکر فهمیدم وگرنه میخواستی چیکار بکنی هااان
ته:این همه آدم چرا به من زنگ زدی خب
رونا:همین دیگه فک کردم آدمی به تو زنگ زدم
ته:پسر دیشبی که باهاش اومدی کی بود
رونا:ا.....
زینگگگگ زینگگگ
گوشیم زنگ خورد کای بود جواب دادم
کای:سلام چطوری
رونا:سلام خوبم مرسی تو چطوری
کای:منم خوبم خواستم حالت رو بپرسم نگرانت شدم
رونا:خوبم مرسی بهتر شدم دست تو هم درد نکنه به زحمت افتادی
کای:نه بابا چه زحمتی ولی باید ی روز ناهار مهمونم کنیاا
رونا:باشه حتما/باخنده
کای:خب دیگه من برم مواظب خودت باش فعلا
رونا:همچنین بای
تلفنو غط کردم و داشتم سفره رو جمع میکردم
ته:کی بود
رونا:به شما ربطی داره
ته:نه همینطوری فقط....
رونا:فقط؟
ته:فقط ..فقط خواستم بدونم همین
رونا:آها خب دیگه ندون
ته:من تو ماشین منتظرتم
رونا:اوک
تهیونگ رفت منم کیفمو برداشتم رفتم سوار شدم
ته:کمربند تو ببند
رونا:نه اذیتم میکنه
ته:میگم ببند خطرناکه
رونا:منم میگم نه دوست ندارممم
ته:باشه
اومد جلو و............
👊
۴.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.