سی شش
#سی_شش
-باشه،من چیکار باید بکنم
+باید به بابام زنگ بزنیو قرار خواستگاریو واسه اخر هفته بزاری
-هانا که هنوز پیشمه
+اخر هفته یعنی یه روز قبل از خواستگاری از شمال بر میگرده
-درسته...فکر همه جارو کردین...خونه زنگ بزنم یا بابات؟
+بابام...اگه مامانم خبر دار شه تا ته توی قضیه رو در نیاره ول کن نیس...بگیر شماررو
شماره باباشو گرفتمو تکیه دادم به صندلیم
بعد از چندبوق جواب داد
+بله
-سلام اقای فلاح خوب هستین
+سلام ممنون...بفرمایید
-من ارسامم،ارسام رادش داداش ارشام
+به به چه عجب ما صدای شمارم شنیدیم تعریفتو زیاد شنیدم خوبی
-ممنون خوبم...
+مشکلی پیش اومده؟
-نه،زنگ زدم تا راجع به یه موضوع مهم باهاتون صحبت کنم،...میخواستم که...
داشتم خودمو جوری نشون میدادم که هولم و نمیدونم چی باید بگم ولی در اصل هیچ استرسی نداشتم و همه ی حرفام فیلم بود
ادامه دادم
-میخواستم مزاحمتون بشم برای امر خیر،اجازه هست؟
+منظورت هاناست؟
-بله...البته اگر مشکلی نداشته باشه
+مشکل که نه...هانا باید جواب بده...فقط میشه بدونم هانارو کجل دیدی؟
یه نگاهی سرسری به قیافه نگران ارشامو ارمان کردم و سریع مسلط شدم به خودم
-یه چند باری که با ارمان و ارشام رفتیم بیرون دیدمش
+خودشم از این خواستگاری خبر داره یا نه؟
-نه خبری نداره من هیچ حرفی باهاش نزدم در این باره
+که اینطور...باشه چراکه نه کی قرار بزاریم؟
-جمعه این هفته خوبه؟
+اره خیلی خوبه...منتظرتم
-خیلی ممنونم ازتون...مزاحمتون میشم سلام برسونین
+مراحمی...چشم توهم به ارشام سلام برسون خدافظ
-حتما خدافظ
قطع کردم
تا گوشیو اوردم پایین پریدن طرفم
ارمان+چیشد چیشد بگو بگو
ارشام+بگو دیگه چیشششد
نگاهی عاقل اندر سفیهانه بهشون انداختم
-یعنی نفهمیدین چیشد من یه ساعت حرف زدم؟خجالت بکشین
ارمان+قبول کرد؟
-بابا چی زدین...بگین قبولتون دارم نمیخندم....خو اره دیگه گفت اره...جمعه همین هفته...هاناهم یه روز قبل از خواستگاری میاد از شمال...منم چند بار اونو بیرون با تو ارشام دیدم...با اینکه همشو شنیدین فقه گاف ندین
بلند شدم و نقشه رو لول کردم و وسایلمو برداشتم گوشیو سوییچ رو هم برداشتم و بایه خدافظ خواستم از اتاق بیام بیرون که صدای ارشام اومد
ارشام+هوی کجا میری
برم ناهار بخورم
+با همه وسایلت میری رستوران؟
-میرم خونه
+نمیای؟
-نه کاری ندارم امروز نقشه رو خونه کامل میکنم
ارمان+وایسا به هانا زنگ بزنم حاضر شه باهم بریم رستوران
-اسکلا ناهار درس کرده...گرفتین؟
چشاشون گشاد شد
ارشام و ارمان+هن؟
-ببندین پشه نره
درو باز کردم و اومدم بیرون رفتم سوار اسانسور شدم
تا خواست بسته شه مثه اسب پریدن داخلش
ارمان+حالا چی پخته
ارشام+شنیدم زیاد از اینکارا نمیکنه
به قیافه هاشون که داشت برق میزد نگاه کردم و دودستی زدم تو سرشون
-خجالت بکشین...تا میگن خوردنی هست مثه خر زوق میکنن
-باشه،من چیکار باید بکنم
+باید به بابام زنگ بزنیو قرار خواستگاریو واسه اخر هفته بزاری
-هانا که هنوز پیشمه
+اخر هفته یعنی یه روز قبل از خواستگاری از شمال بر میگرده
-درسته...فکر همه جارو کردین...خونه زنگ بزنم یا بابات؟
+بابام...اگه مامانم خبر دار شه تا ته توی قضیه رو در نیاره ول کن نیس...بگیر شماررو
شماره باباشو گرفتمو تکیه دادم به صندلیم
بعد از چندبوق جواب داد
+بله
-سلام اقای فلاح خوب هستین
+سلام ممنون...بفرمایید
-من ارسامم،ارسام رادش داداش ارشام
+به به چه عجب ما صدای شمارم شنیدیم تعریفتو زیاد شنیدم خوبی
-ممنون خوبم...
+مشکلی پیش اومده؟
-نه،زنگ زدم تا راجع به یه موضوع مهم باهاتون صحبت کنم،...میخواستم که...
داشتم خودمو جوری نشون میدادم که هولم و نمیدونم چی باید بگم ولی در اصل هیچ استرسی نداشتم و همه ی حرفام فیلم بود
ادامه دادم
-میخواستم مزاحمتون بشم برای امر خیر،اجازه هست؟
+منظورت هاناست؟
-بله...البته اگر مشکلی نداشته باشه
+مشکل که نه...هانا باید جواب بده...فقط میشه بدونم هانارو کجل دیدی؟
یه نگاهی سرسری به قیافه نگران ارشامو ارمان کردم و سریع مسلط شدم به خودم
-یه چند باری که با ارمان و ارشام رفتیم بیرون دیدمش
+خودشم از این خواستگاری خبر داره یا نه؟
-نه خبری نداره من هیچ حرفی باهاش نزدم در این باره
+که اینطور...باشه چراکه نه کی قرار بزاریم؟
-جمعه این هفته خوبه؟
+اره خیلی خوبه...منتظرتم
-خیلی ممنونم ازتون...مزاحمتون میشم سلام برسونین
+مراحمی...چشم توهم به ارشام سلام برسون خدافظ
-حتما خدافظ
قطع کردم
تا گوشیو اوردم پایین پریدن طرفم
ارمان+چیشد چیشد بگو بگو
ارشام+بگو دیگه چیشششد
نگاهی عاقل اندر سفیهانه بهشون انداختم
-یعنی نفهمیدین چیشد من یه ساعت حرف زدم؟خجالت بکشین
ارمان+قبول کرد؟
-بابا چی زدین...بگین قبولتون دارم نمیخندم....خو اره دیگه گفت اره...جمعه همین هفته...هاناهم یه روز قبل از خواستگاری میاد از شمال...منم چند بار اونو بیرون با تو ارشام دیدم...با اینکه همشو شنیدین فقه گاف ندین
بلند شدم و نقشه رو لول کردم و وسایلمو برداشتم گوشیو سوییچ رو هم برداشتم و بایه خدافظ خواستم از اتاق بیام بیرون که صدای ارشام اومد
ارشام+هوی کجا میری
برم ناهار بخورم
+با همه وسایلت میری رستوران؟
-میرم خونه
+نمیای؟
-نه کاری ندارم امروز نقشه رو خونه کامل میکنم
ارمان+وایسا به هانا زنگ بزنم حاضر شه باهم بریم رستوران
-اسکلا ناهار درس کرده...گرفتین؟
چشاشون گشاد شد
ارشام و ارمان+هن؟
-ببندین پشه نره
درو باز کردم و اومدم بیرون رفتم سوار اسانسور شدم
تا خواست بسته شه مثه اسب پریدن داخلش
ارمان+حالا چی پخته
ارشام+شنیدم زیاد از اینکارا نمیکنه
به قیافه هاشون که داشت برق میزد نگاه کردم و دودستی زدم تو سرشون
-خجالت بکشین...تا میگن خوردنی هست مثه خر زوق میکنن
۶.۲k
۲۶ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.