سی چهار
#سی_چهار
دستاشو بردم بالا سرش
-گرفتمت...حالا جرات داری باز منو ایسگا کن
+وای قیافت خیلی باحال شده بود😂 😂 😂 دست رو شددد
معلومه تا حالا دختری بهت پیشنهاد ازدواج نداده بوده
الکی شاخ سدی😝 😛 😂
پامو دور پاش برداشتم و دستشو ول کردم
اومدم برم دلم نیومد همینجوری برم هنوز داشت ب قیافم توی اشپزخونه میخندید
رفتم روشو دستمو رو شکمش کذاشتمو شرو کردم به غلغلک دادنش
اینقد خندید و تقلا کرد که گوشه ی چشماش تمام خیس شد
وقتی ولش کردم به نفس نفس افتاده بود
همونطور با نفس نفس زد به بازوم
+خیلی نامردی
-میبینم که صدات گرفته😈
+مرضضض
بلند شدمو اونم نشست روی تخت
شروع خوبی بود واسه اوله صب رفتم سر کمدم و خواستم لباس بیارم بیرون
+چی درس کنم ظهر بخوریم؟
-نمیخواد چیزی درست کنی سر راه یچیزی میگیرم
+عی بابا هو حوصلم سر میره بگو چی میخوای؟
-هر چی باشه درس میکنی؟
+اره بگو امروز حسش هست
-اووممم خب لازانیا چطوره
+خوبه
یه لبخند بهش زدم اونم از اتاق رفت بیرون
یه جین سیاه پوشیدم با یه پیرهن سبز لجنی یهبافتتی همرنگش با بوت سیاه
سوییچ و گوشیو برداشتمو رفتم پایین
تو اشپزخونه بود رفتم پیشش
-هانا
برگشت سمتم داشت تو کابینتا رو میگشت و وسایلی که میخواست رو میز میزاشت
+بله
-اومم چیزی لازم نداری بگیرم؟
یه نگاه کلی به میز کردو گفت
+نه همه چی هس
سرمو تکون دادموگفتم
-من رفتم خدافظ
+خدافظ...ظهر بیایا
-باشه
از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و از خونه رفتم بیرون
تو پارکینگ پارک کردمو رفتم توی اسانسور و جلوی واحد اومدم بیرون و وارد شرکت شدم
داشتم رو یه نقشه کار میکردم که در یهو باز شد
سرمو اوردم بالا و بهش نگاه کردم
ارمان و ارشام مثه اسب اومدن تو
خط کشو مدادو ریلکس گزاشتم رو نقشه و بهشون نگاه کردم
دستاشو بردم بالا سرش
-گرفتمت...حالا جرات داری باز منو ایسگا کن
+وای قیافت خیلی باحال شده بود😂 😂 😂 دست رو شددد
معلومه تا حالا دختری بهت پیشنهاد ازدواج نداده بوده
الکی شاخ سدی😝 😛 😂
پامو دور پاش برداشتم و دستشو ول کردم
اومدم برم دلم نیومد همینجوری برم هنوز داشت ب قیافم توی اشپزخونه میخندید
رفتم روشو دستمو رو شکمش کذاشتمو شرو کردم به غلغلک دادنش
اینقد خندید و تقلا کرد که گوشه ی چشماش تمام خیس شد
وقتی ولش کردم به نفس نفس افتاده بود
همونطور با نفس نفس زد به بازوم
+خیلی نامردی
-میبینم که صدات گرفته😈
+مرضضض
بلند شدمو اونم نشست روی تخت
شروع خوبی بود واسه اوله صب رفتم سر کمدم و خواستم لباس بیارم بیرون
+چی درس کنم ظهر بخوریم؟
-نمیخواد چیزی درست کنی سر راه یچیزی میگیرم
+عی بابا هو حوصلم سر میره بگو چی میخوای؟
-هر چی باشه درس میکنی؟
+اره بگو امروز حسش هست
-اووممم خب لازانیا چطوره
+خوبه
یه لبخند بهش زدم اونم از اتاق رفت بیرون
یه جین سیاه پوشیدم با یه پیرهن سبز لجنی یهبافتتی همرنگش با بوت سیاه
سوییچ و گوشیو برداشتمو رفتم پایین
تو اشپزخونه بود رفتم پیشش
-هانا
برگشت سمتم داشت تو کابینتا رو میگشت و وسایلی که میخواست رو میز میزاشت
+بله
-اومم چیزی لازم نداری بگیرم؟
یه نگاه کلی به میز کردو گفت
+نه همه چی هس
سرمو تکون دادموگفتم
-من رفتم خدافظ
+خدافظ...ظهر بیایا
-باشه
از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و از خونه رفتم بیرون
تو پارکینگ پارک کردمو رفتم توی اسانسور و جلوی واحد اومدم بیرون و وارد شرکت شدم
داشتم رو یه نقشه کار میکردم که در یهو باز شد
سرمو اوردم بالا و بهش نگاه کردم
ارمان و ارشام مثه اسب اومدن تو
خط کشو مدادو ریلکس گزاشتم رو نقشه و بهشون نگاه کردم
۱۶.۶k
۲۴ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.