تو اونو انتخاب کردی...؟ part 12
جونگکوک ویو:
این حرفا چی بود میزد؟ نکنه چیزی از ات دیده؟
با حرص جواب میدادم
-اصلا چرا این بحثو وسط کشیدی هیونگ؟؟نکنه واقعا چیزی از ات دیدی که انقدر تلاش میکنی واسه حرف زدن دربارش؟؟
جین ویو:
دیگه داشت اعصابمو خورد میکرد، هرچی میگفتم یه طرف دیگه رو میگرفت هیچ جوره نمیخواست از حرفش بیاد پایین و طرف ات رو بگیره!
/کوک من فقط دارم بهت میگم که حواستو جمع کن! ات کاری نمیکنه ولی اون دختره بدجوری داره بهت نزدیک میشه نمیفهمم چیکارت کرده که هیچی حالیت نیست
/ولی فقط فکر کن که اگه ات اینکارو میکرد چه حالی میشدی! ات از اونا نیست که بخواد هی بپیچه بهت یا گیر بده، ولی خودت خوب میدونی اگه گند بزنی دیگه از دستش میدی...
جین دوباره به صندلیش تکیه داد
/دیگه تصمیم با خودته من حرفامو زدم امیدوارم فهمیده باشی ، یه کاری نکن که مثل سری قبل به غلط کردن بیوفتی اینسری اگه ات بره دیگه برنمیگرده!
/مخصوصا وقتی که دفعه قبلی بهش قول دادی دیگه از این غلطا نمیکنی، به جای اینکه همش حق رو به کارینا بدی یکم طرف ات رو بگیر همین چیز زیادی نمیخواد!
کوک با عصبانیت از صندلی جدا شد
-باشه هیونگ بس کن فهمیدم، همتون وقتی منو میبینید هی اون اتفاق کوفتی رو یادم بیارید
-من به ات قول دادم سر قولمم میمونم، نمیزارم جایی بره این دفعه دیگه از دستش نمیدم ولی بیخودی دارید با من بحث میکنید کارینا هیچ تقصیری نداره ، منم کلی کار دارم با اجازت میرم به کارم برسم
بدون اینکه منتظر جوابی بمونه از دفتر کار جین خارج شد
کمی پشت در ایستاد دستی به صورتش کشید
-اه لعنتی چرا همه گیر دادن به منو کارینا؟
سعی کرد به چیزی فکر نکنه سمت دفترش میرفت که جیمین جلوشو گرفت
° هی هی کوک صبر کن، بیا اینو اوردم برات شریکمون که تازه باهاش قرداد بستیم فرستاده بهتره امضاش کن...
سرش رو بالا گرفت که با دیدن چهره خسته کوک حرفش نصفه موند
°چت شده تو پسر؟
کوک خسته برگه هارو از جیمین گرفت
-هیچی جیم ، بهتره تنهام بزاری حوصله ندارم
دوباره به سمت اتاقش حرکت کرد
جیمین دنبالش رفت و جلوش رو گرفت
°بگو دیگه لوس نکن خودتو! با ات دعوات شده؟
کوک از اینکه دوباره بحث خودشو ات رو وسط کشیدن کلافه شده بود هوف کشید همینطور که حرف میزد به راهش ادامه داد
-نه فقط با جین هیونگ بحثم شده!
جیمین با شنیدن این حرف فهمید که اصلا اتفاق خوبی نیوفتاده، جین با کسی کاری نداشت مخصوصا کوک، ولی اگه بحث میکرد تا چندین روز ممکن بود ادامه داشته باشه یا باهم کنار نیان
°اوه! پس بدجور سرت درد میکنه حتما خیلی حرف زدید.
-اره خیلی
کوک همونطور که سعی میکرد جیمین رو از خودش دور کنه وارد دفترش شد پشت میز نشست برگه ها رو مرتب کرد
-خیلی خب دیگه جیم برگه هارو هم بهم دادی دیگه برو بیرون لطفا!
جیمین از رفتار کوک ناراحت نمیشد میدونست منظوری نداره فقط اعصابش خورده.
با خنده صحبت کرد
°باشه اقای بد اخلاق، فقط به حرف جین گوش بده حتما یه چیزی میدونه که باهات بحث کرده وگرنه اون هیچوقت با تو یکی کاری نداره!
و از اتاق بیرون رفت
قدم اول رو به سمت بیرون برداشت که کوک صداش کرد
-جیمین!
-وایسا، سر راهت به کارینا بگو بیاد اتاقم یه قهوه هم بیاره
این حرفا چی بود میزد؟ نکنه چیزی از ات دیده؟
با حرص جواب میدادم
-اصلا چرا این بحثو وسط کشیدی هیونگ؟؟نکنه واقعا چیزی از ات دیدی که انقدر تلاش میکنی واسه حرف زدن دربارش؟؟
جین ویو:
دیگه داشت اعصابمو خورد میکرد، هرچی میگفتم یه طرف دیگه رو میگرفت هیچ جوره نمیخواست از حرفش بیاد پایین و طرف ات رو بگیره!
/کوک من فقط دارم بهت میگم که حواستو جمع کن! ات کاری نمیکنه ولی اون دختره بدجوری داره بهت نزدیک میشه نمیفهمم چیکارت کرده که هیچی حالیت نیست
/ولی فقط فکر کن که اگه ات اینکارو میکرد چه حالی میشدی! ات از اونا نیست که بخواد هی بپیچه بهت یا گیر بده، ولی خودت خوب میدونی اگه گند بزنی دیگه از دستش میدی...
جین دوباره به صندلیش تکیه داد
/دیگه تصمیم با خودته من حرفامو زدم امیدوارم فهمیده باشی ، یه کاری نکن که مثل سری قبل به غلط کردن بیوفتی اینسری اگه ات بره دیگه برنمیگرده!
/مخصوصا وقتی که دفعه قبلی بهش قول دادی دیگه از این غلطا نمیکنی، به جای اینکه همش حق رو به کارینا بدی یکم طرف ات رو بگیر همین چیز زیادی نمیخواد!
کوک با عصبانیت از صندلی جدا شد
-باشه هیونگ بس کن فهمیدم، همتون وقتی منو میبینید هی اون اتفاق کوفتی رو یادم بیارید
-من به ات قول دادم سر قولمم میمونم، نمیزارم جایی بره این دفعه دیگه از دستش نمیدم ولی بیخودی دارید با من بحث میکنید کارینا هیچ تقصیری نداره ، منم کلی کار دارم با اجازت میرم به کارم برسم
بدون اینکه منتظر جوابی بمونه از دفتر کار جین خارج شد
کمی پشت در ایستاد دستی به صورتش کشید
-اه لعنتی چرا همه گیر دادن به منو کارینا؟
سعی کرد به چیزی فکر نکنه سمت دفترش میرفت که جیمین جلوشو گرفت
° هی هی کوک صبر کن، بیا اینو اوردم برات شریکمون که تازه باهاش قرداد بستیم فرستاده بهتره امضاش کن...
سرش رو بالا گرفت که با دیدن چهره خسته کوک حرفش نصفه موند
°چت شده تو پسر؟
کوک خسته برگه هارو از جیمین گرفت
-هیچی جیم ، بهتره تنهام بزاری حوصله ندارم
دوباره به سمت اتاقش حرکت کرد
جیمین دنبالش رفت و جلوش رو گرفت
°بگو دیگه لوس نکن خودتو! با ات دعوات شده؟
کوک از اینکه دوباره بحث خودشو ات رو وسط کشیدن کلافه شده بود هوف کشید همینطور که حرف میزد به راهش ادامه داد
-نه فقط با جین هیونگ بحثم شده!
جیمین با شنیدن این حرف فهمید که اصلا اتفاق خوبی نیوفتاده، جین با کسی کاری نداشت مخصوصا کوک، ولی اگه بحث میکرد تا چندین روز ممکن بود ادامه داشته باشه یا باهم کنار نیان
°اوه! پس بدجور سرت درد میکنه حتما خیلی حرف زدید.
-اره خیلی
کوک همونطور که سعی میکرد جیمین رو از خودش دور کنه وارد دفترش شد پشت میز نشست برگه ها رو مرتب کرد
-خیلی خب دیگه جیم برگه هارو هم بهم دادی دیگه برو بیرون لطفا!
جیمین از رفتار کوک ناراحت نمیشد میدونست منظوری نداره فقط اعصابش خورده.
با خنده صحبت کرد
°باشه اقای بد اخلاق، فقط به حرف جین گوش بده حتما یه چیزی میدونه که باهات بحث کرده وگرنه اون هیچوقت با تو یکی کاری نداره!
و از اتاق بیرون رفت
قدم اول رو به سمت بیرون برداشت که کوک صداش کرد
-جیمین!
-وایسا، سر راهت به کارینا بگو بیاد اتاقم یه قهوه هم بیاره
۱۴.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.