تو اونو انتخاب کردی...؟ part 11
ات ویو:
چراغ رو خاموش کردم دراز کشیدم، غرق افکارم بودم که دستی دور کمرم حلقه شد منو به سمت خودش کشید
-از من دوری نکن ات، هرچی هم بشه من نمیزارم ازم دور بمونی
محکم تر توی بغل خودش فشرد
لبخندی زدم از مهربونیش ، اون همه کار میکرد تا حالم خوب باشه
دستش رو نوازش کردم ، انقدری فکر کردم که خوابم برد...
(پرش زمانی صبح)
پسر از خواب بیدار شد، به چهره زیبای غرق در خواب همسرش نگاه کرد اون همه جوره زیبا بود و دوست داشتنی
هرطور که بود به پسر ارامش میداد.
نخواست از خواب بیدارش کنه دیشب خیلی بیدار مونده بود قطعا خسته بود، بعد از پوشیدن لباس و اماده کردن صبحونه سمت در خروجی رفت.
با برداشتن سوییچ ماشینش از خونه خارج شد ، سمت شرکت حرکت کرد.
قبل از رسیدن به شرکت پیامی به همسرش داد
-چاگیا خسته بودی بیدارت نکردم، صبحونه رو اماده کردم رفتم شرکت، اگر حوصلت سر رفت هروقت خواستی بیا پیشم
با ورودش به شرکت منشی رو دید که به سمتش میومد
=سلام جونگکوک صبحت بخیر، اینا برنامه امروزه چندتا جلسه پشت سرهم داری بینش یه وقفه هست، بعد از اون هم باید دوباره پرونده هارو چک کنی
همه حرفاش رو با لبخند بزرگ و عشوه میزد، سعی میکرد صمیمی باشه
کوک هم لبخندی زد
-مرسی کارینا، الان پرونده ای هست که چککنم؟
با ناز موهاش رو پشت گوشش فرستاد با بستن چشماش حرف جئونرو تایید کرد، سمت میز کارش رفت پرونده ای برداشت دست کوک داد
=این پرونده برای امروزه، اگر قبل از جلسات چککردی بهم خبر بده تا پرونده های بعدی رو هم بهت بدم
پرونده رو از دستش گرفتم و بهش نگاه کردم
-ممنونم، امروز سرت خلوته؟
دوباره با ناز بیش از حد خندید دستش رو جلوی صورتش گرفت خندش رو پنهان کنه تا کمی ناز تر بنظر بیاد
=اوهوم من همیشه برای تو سرم خلوته..
کارای دختر باعث میشد خندش بگیره
-خیلی خب خوبه، پسرا اتاق خودشونن؟
=اره اتاق خودشونن ، راستی یادم رفت بهت بگم جناب کیم سوکجین ازم خواستن بهت خبر بدم که بری پیششون
سرش رو تکون داد با گفتن باشه ازش دور شد سمت اتاق جین رفت
تقه ای به در زد با شنیدن اجازه ورودش به اتاق، در رو باز کرد
-جین هیونگ ، کارینا بهم گفت میخواستی منو ببینی، کاری باهام داشتی؟
جین کلافه خودکارش رو انداخت روی میز ، ارنجش رو روی گذاشت سرش رو بین دستاش قرار داد به پایین نگاه کرد
/دیشب چیشد؟
در رو پشت سرش بست ،سمت نزدیک ترین صندلی به میز جین رفت و نشست
-دیشب؟یعنی چی که دیشب چیشد؟
جین حرصی سرش رو بالا اورد
/خودتو زدی به اون راه؟دارم میگم وقتی رفتی دنبال ات چیشد؟؟راضی شد؟اشتی کرد باهات؟؟
کوک با یاداوری دیشب خندید
-اره هیونگ، گفتم که بهت ات مهربونه منو میبخشه بعدشم من کار اشتباهی نکردم زیادی جو داد هنوزم نمبفهمم چرا همتون انقدر جدیش گرفتید کارینا کاری نکرد!
جین با عصبانیت بهش خیره شد
/خانم لی!
کوک با چشمای گرد بهش نگاه کرد
-ها؟
جین محکم چشمش رو بست نفس عمیقی کشید
/گفتم کارینا نه، خانم لی! صنمی با تو نداره که انقدر صمیمی باهاش صحبت میکنی
کوک اخمی کرد و ادامه داد
-هیونگ چندبار باید بگم؟؟اون الان جز ادمای مهم زندگیمه یکی از بهترین رفیقامه متوجهی؟؟ من هرطور بخوام میتونم صداش کنم
وقتی صحبت میکرد کمی به جلو خم شد از صندلی جدا شد
جین با جدیت صحبت میکرد از نادونی این پسر عصبانی بود
/کوک تمومش کن! تو نباید وقتی ازدواج کردی با یه زن دیگه انقدر گرم بگیری،همینطور وقتی حتی زنت خبر نداره! تو تازه دیشب بهش گفتی اگه کارینا دیشب نمیومد تو قرار نبود به ات بگی نه؟؟
کوک بیشتر به صندلی تکیه داد پاش رو روی هم انداخت
-نه نمیگفتم!چون اتفاق خاصی نیوفتاده هنوزم سر حرفم هستم
اروم اروم تن صدای جین بالا میرفت، نمیتونست تحمل کنه وقتی میدید زندگی برادرش، و مهم تر از همه کسی که حکم خواهر یا دخترشو داره، از هم میپاشه و کوک انقدر خونسرده!
/لعنت بهت کوک که نمیفهمی! اگه ات همین الان بره با پسر همسایه رفیق بشه هرروز باهاش بره کافه وقتایی که تو نیستی خودشو با اون سرگرم کنه چیکار میکنی، ها؟؟
(شماها هی فکر میکنید الان همه چی گل و بلبل میشه من یه دفعه یه چیز دیگه میارم وسط داستان😔😂)
چراغ رو خاموش کردم دراز کشیدم، غرق افکارم بودم که دستی دور کمرم حلقه شد منو به سمت خودش کشید
-از من دوری نکن ات، هرچی هم بشه من نمیزارم ازم دور بمونی
محکم تر توی بغل خودش فشرد
لبخندی زدم از مهربونیش ، اون همه کار میکرد تا حالم خوب باشه
دستش رو نوازش کردم ، انقدری فکر کردم که خوابم برد...
(پرش زمانی صبح)
پسر از خواب بیدار شد، به چهره زیبای غرق در خواب همسرش نگاه کرد اون همه جوره زیبا بود و دوست داشتنی
هرطور که بود به پسر ارامش میداد.
نخواست از خواب بیدارش کنه دیشب خیلی بیدار مونده بود قطعا خسته بود، بعد از پوشیدن لباس و اماده کردن صبحونه سمت در خروجی رفت.
با برداشتن سوییچ ماشینش از خونه خارج شد ، سمت شرکت حرکت کرد.
قبل از رسیدن به شرکت پیامی به همسرش داد
-چاگیا خسته بودی بیدارت نکردم، صبحونه رو اماده کردم رفتم شرکت، اگر حوصلت سر رفت هروقت خواستی بیا پیشم
با ورودش به شرکت منشی رو دید که به سمتش میومد
=سلام جونگکوک صبحت بخیر، اینا برنامه امروزه چندتا جلسه پشت سرهم داری بینش یه وقفه هست، بعد از اون هم باید دوباره پرونده هارو چک کنی
همه حرفاش رو با لبخند بزرگ و عشوه میزد، سعی میکرد صمیمی باشه
کوک هم لبخندی زد
-مرسی کارینا، الان پرونده ای هست که چککنم؟
با ناز موهاش رو پشت گوشش فرستاد با بستن چشماش حرف جئونرو تایید کرد، سمت میز کارش رفت پرونده ای برداشت دست کوک داد
=این پرونده برای امروزه، اگر قبل از جلسات چککردی بهم خبر بده تا پرونده های بعدی رو هم بهت بدم
پرونده رو از دستش گرفتم و بهش نگاه کردم
-ممنونم، امروز سرت خلوته؟
دوباره با ناز بیش از حد خندید دستش رو جلوی صورتش گرفت خندش رو پنهان کنه تا کمی ناز تر بنظر بیاد
=اوهوم من همیشه برای تو سرم خلوته..
کارای دختر باعث میشد خندش بگیره
-خیلی خب خوبه، پسرا اتاق خودشونن؟
=اره اتاق خودشونن ، راستی یادم رفت بهت بگم جناب کیم سوکجین ازم خواستن بهت خبر بدم که بری پیششون
سرش رو تکون داد با گفتن باشه ازش دور شد سمت اتاق جین رفت
تقه ای به در زد با شنیدن اجازه ورودش به اتاق، در رو باز کرد
-جین هیونگ ، کارینا بهم گفت میخواستی منو ببینی، کاری باهام داشتی؟
جین کلافه خودکارش رو انداخت روی میز ، ارنجش رو روی گذاشت سرش رو بین دستاش قرار داد به پایین نگاه کرد
/دیشب چیشد؟
در رو پشت سرش بست ،سمت نزدیک ترین صندلی به میز جین رفت و نشست
-دیشب؟یعنی چی که دیشب چیشد؟
جین حرصی سرش رو بالا اورد
/خودتو زدی به اون راه؟دارم میگم وقتی رفتی دنبال ات چیشد؟؟راضی شد؟اشتی کرد باهات؟؟
کوک با یاداوری دیشب خندید
-اره هیونگ، گفتم که بهت ات مهربونه منو میبخشه بعدشم من کار اشتباهی نکردم زیادی جو داد هنوزم نمبفهمم چرا همتون انقدر جدیش گرفتید کارینا کاری نکرد!
جین با عصبانیت بهش خیره شد
/خانم لی!
کوک با چشمای گرد بهش نگاه کرد
-ها؟
جین محکم چشمش رو بست نفس عمیقی کشید
/گفتم کارینا نه، خانم لی! صنمی با تو نداره که انقدر صمیمی باهاش صحبت میکنی
کوک اخمی کرد و ادامه داد
-هیونگ چندبار باید بگم؟؟اون الان جز ادمای مهم زندگیمه یکی از بهترین رفیقامه متوجهی؟؟ من هرطور بخوام میتونم صداش کنم
وقتی صحبت میکرد کمی به جلو خم شد از صندلی جدا شد
جین با جدیت صحبت میکرد از نادونی این پسر عصبانی بود
/کوک تمومش کن! تو نباید وقتی ازدواج کردی با یه زن دیگه انقدر گرم بگیری،همینطور وقتی حتی زنت خبر نداره! تو تازه دیشب بهش گفتی اگه کارینا دیشب نمیومد تو قرار نبود به ات بگی نه؟؟
کوک بیشتر به صندلی تکیه داد پاش رو روی هم انداخت
-نه نمیگفتم!چون اتفاق خاصی نیوفتاده هنوزم سر حرفم هستم
اروم اروم تن صدای جین بالا میرفت، نمیتونست تحمل کنه وقتی میدید زندگی برادرش، و مهم تر از همه کسی که حکم خواهر یا دخترشو داره، از هم میپاشه و کوک انقدر خونسرده!
/لعنت بهت کوک که نمیفهمی! اگه ات همین الان بره با پسر همسایه رفیق بشه هرروز باهاش بره کافه وقتایی که تو نیستی خودشو با اون سرگرم کنه چیکار میکنی، ها؟؟
(شماها هی فکر میکنید الان همه چی گل و بلبل میشه من یه دفعه یه چیز دیگه میارم وسط داستان😔😂)
۱۵.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.