رفتیم با کوک تو اتاق که من دیگه طاقتم تموم شده بود
رفتیم با کوک تو اتاق که من دیگه طاقتم تموم شده بود
ات:چند ساله باهاشی؟
کوک:چهار سال
ات:وقتی با اونی چرا با من ازدواج کردی
کوک:خانوادم مجبورم کردن
ات:نمیخای باهاش...
هنوزم حرفم تموم نشده بود ک گفت
کوک:جوابت نه
دیگه عصابم داغون شده بود پاشد از اتاق رفت نمیدونستم چیکار کنم گرفتم خوابیدم فقد تا یکم اروم شم
چند ساعت بعد
بیدار شدم دیدم کوک کنارمه
کوک:میخام باهام حرف بزنم عزیزم
تعجب کرده بودم گفتم
ات:بگو میشنوم
پاشد اومد بغلم کرد
کوک:دوست دارم خیلی
واقعا دیگه مونده بودم
ات:پس اون ...
کوک:اونو ولش دیگ تو زنه منی
بغلش کردم منم واقعا تعجب کرده بودم
یکی در زد
کوک: بیا تو
اجوما:بیاین شام
کوک دستم گرفت رفتیم سر میز
بابا بزرگ کوک:عروس خوش اومدی به این خونه
ات:ممنونم
سر میز شام دیگ هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد
کوک ویو
تصمیم گرفتم با ات مهربون باشم زنمه به هرحال چون میخام یواشکی بورام بیارم عمارت نباید شک کنه
بورام ویو
چند روز بود پری،ود نشده بودم رفتم تست بارداری بدم
جوابش...
ات:چند ساله باهاشی؟
کوک:چهار سال
ات:وقتی با اونی چرا با من ازدواج کردی
کوک:خانوادم مجبورم کردن
ات:نمیخای باهاش...
هنوزم حرفم تموم نشده بود ک گفت
کوک:جوابت نه
دیگه عصابم داغون شده بود پاشد از اتاق رفت نمیدونستم چیکار کنم گرفتم خوابیدم فقد تا یکم اروم شم
چند ساعت بعد
بیدار شدم دیدم کوک کنارمه
کوک:میخام باهام حرف بزنم عزیزم
تعجب کرده بودم گفتم
ات:بگو میشنوم
پاشد اومد بغلم کرد
کوک:دوست دارم خیلی
واقعا دیگه مونده بودم
ات:پس اون ...
کوک:اونو ولش دیگ تو زنه منی
بغلش کردم منم واقعا تعجب کرده بودم
یکی در زد
کوک: بیا تو
اجوما:بیاین شام
کوک دستم گرفت رفتیم سر میز
بابا بزرگ کوک:عروس خوش اومدی به این خونه
ات:ممنونم
سر میز شام دیگ هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد
کوک ویو
تصمیم گرفتم با ات مهربون باشم زنمه به هرحال چون میخام یواشکی بورام بیارم عمارت نباید شک کنه
بورام ویو
چند روز بود پری،ود نشده بودم رفتم تست بارداری بدم
جوابش...
۴.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.