پارت ۱۸
پارت ۱۸
نگاه نگرانش رو به گوشیش داد......
نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟.......
پله ها رو یکی درمیون بالا میرفت.....
با رسیدن به اتاق با شدت درو باز کرد ......
با باز کردن در ، اسلحه رو روی سر همسرش دید.....
چشمای ا/ت خیس اشک بود و همچنین میشد ترس و نگرانی رو از چشمهاش خوند.....
دست های لرزانش رو روی شکمش گرفته بود که مبادا آسیبی به بچه ی توی شکمش برسه......
جونگ کوک با چشمهایی پر از تعجب به صحنه ی رو به روش خیره شده بود....
در مورد سنگدل و بی رحم بودن نامجون شکی نداشت اما انتظار اینم نداشت که روی زن حامله اسلحه بکشه.....
¤به به جناب جئون
+کوک
¤منتظرت بودم
-حرومزاده
کوک به سمت نامجون خیز برداشت،نامجون با دیدن حرکت کوک سریع اسلحه رو روی شکم ا/ت قرار داد.....
¤یه ذره دیگه جلوتر بیای یه گلوله حروم هر دوشون میکنم....
دخترک حلقه ی روی شکمش رو تنگ تر کرد و گریه ی بی صداش جای خودش رو به هق هق هاش داد.....
-یه تار مو از سر هر هر کدومشون کم بشه خونت پای خودته.......(عصبانیت)
¤*نیشخند* الان کُلی بازی درمیاری؟مثل اینکه نمیبینی؟!جون زن و بچت الان دست منه....
الان به جای اینکه این بازیا رو دربیاری.........................زانو بزن......زانو بزن و التماسم کن.........التماسم کن که جون هر دوشون رو بهت ببخشم......یالا......
-عوضی!......
نامجون با شنیدن حرف پسرک در عرض یه صدم ثانیه،اسلحه رو یک میلیمتر از شکم دخترک فاصله داد و گلدون کنار اتاق شلیک کرد......
صدای بلند تیر توی اتاق پیچید.....
دخترک با شنیدن صدای تیر دستش رو روی گوشاش گرفت......
دیگه توان سر پا موندن نداشت......
در حالی که گریش شدت گرفته بود با شتاب روی زمین افتاد.....
نمی خواست همون دقیقه ا/ت رو بکشه و اون تیر رو فقط برای ترسوندن هر دوشون شلیک کرده بود.....
¤دیدی که......اگه بخوام خیلی راحت میتونم همه چیو تموم کنم برات.....پس کار یا حرف احمقانه ای ازت سر نزنه......
دیگه داشت مقابله کردن با احساساتش رو از دست میداد.....
چشمهاش داشت پر اشک میشد.....
چشمهای کی داشت خیس میشد؟
جئون جونگ کوک؟
کسی که دستش به خون هزاران نفر آلوده است؟
هر کس دیگه ای بود،اگر به چشم خودش نمیدید باور نمیکرد که این پسر که سالها بود احساساتش دفن شده ،حالا بخاطر جون یه دختر اینجوری اشک هاش از روی گونه هاش از هم سبقت میگیرن......
بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه زانو هاش خم شدن.....
زانو های خم شدش به زمین برخورد کردن.....
واقعا چیکار کرده بود؟
زانو زده بود؟
اونم جلوی کسی که سرش جلوش میرفت اما غرورش نمیرفت......
جلوی نامجون غرور خاصی داشت اما حالا با زانو زدنش به طور کامل شکسته بودش.....
نیشخندی روی لب نامجون نشست.......
دستش رو روی شلوارش مشت کرد.......
در حالی که اشکهاش بی اختیار میریختن گفت
-خواهش میکنم........لطفا......ولشون کن......
¤*نیشخند*آم.......نمیشنوم چی گفتی؟
چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد که باعث بیشتر سر خوردن اشکهاش روی گونش شد......
نگاه نگرانش رو به گوشیش داد......
نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟.......
پله ها رو یکی درمیون بالا میرفت.....
با رسیدن به اتاق با شدت درو باز کرد ......
با باز کردن در ، اسلحه رو روی سر همسرش دید.....
چشمای ا/ت خیس اشک بود و همچنین میشد ترس و نگرانی رو از چشمهاش خوند.....
دست های لرزانش رو روی شکمش گرفته بود که مبادا آسیبی به بچه ی توی شکمش برسه......
جونگ کوک با چشمهایی پر از تعجب به صحنه ی رو به روش خیره شده بود....
در مورد سنگدل و بی رحم بودن نامجون شکی نداشت اما انتظار اینم نداشت که روی زن حامله اسلحه بکشه.....
¤به به جناب جئون
+کوک
¤منتظرت بودم
-حرومزاده
کوک به سمت نامجون خیز برداشت،نامجون با دیدن حرکت کوک سریع اسلحه رو روی شکم ا/ت قرار داد.....
¤یه ذره دیگه جلوتر بیای یه گلوله حروم هر دوشون میکنم....
دخترک حلقه ی روی شکمش رو تنگ تر کرد و گریه ی بی صداش جای خودش رو به هق هق هاش داد.....
-یه تار مو از سر هر هر کدومشون کم بشه خونت پای خودته.......(عصبانیت)
¤*نیشخند* الان کُلی بازی درمیاری؟مثل اینکه نمیبینی؟!جون زن و بچت الان دست منه....
الان به جای اینکه این بازیا رو دربیاری.........................زانو بزن......زانو بزن و التماسم کن.........التماسم کن که جون هر دوشون رو بهت ببخشم......یالا......
-عوضی!......
نامجون با شنیدن حرف پسرک در عرض یه صدم ثانیه،اسلحه رو یک میلیمتر از شکم دخترک فاصله داد و گلدون کنار اتاق شلیک کرد......
صدای بلند تیر توی اتاق پیچید.....
دخترک با شنیدن صدای تیر دستش رو روی گوشاش گرفت......
دیگه توان سر پا موندن نداشت......
در حالی که گریش شدت گرفته بود با شتاب روی زمین افتاد.....
نمی خواست همون دقیقه ا/ت رو بکشه و اون تیر رو فقط برای ترسوندن هر دوشون شلیک کرده بود.....
¤دیدی که......اگه بخوام خیلی راحت میتونم همه چیو تموم کنم برات.....پس کار یا حرف احمقانه ای ازت سر نزنه......
دیگه داشت مقابله کردن با احساساتش رو از دست میداد.....
چشمهاش داشت پر اشک میشد.....
چشمهای کی داشت خیس میشد؟
جئون جونگ کوک؟
کسی که دستش به خون هزاران نفر آلوده است؟
هر کس دیگه ای بود،اگر به چشم خودش نمیدید باور نمیکرد که این پسر که سالها بود احساساتش دفن شده ،حالا بخاطر جون یه دختر اینجوری اشک هاش از روی گونه هاش از هم سبقت میگیرن......
بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه زانو هاش خم شدن.....
زانو های خم شدش به زمین برخورد کردن.....
واقعا چیکار کرده بود؟
زانو زده بود؟
اونم جلوی کسی که سرش جلوش میرفت اما غرورش نمیرفت......
جلوی نامجون غرور خاصی داشت اما حالا با زانو زدنش به طور کامل شکسته بودش.....
نیشخندی روی لب نامجون نشست.......
دستش رو روی شلوارش مشت کرد.......
در حالی که اشکهاش بی اختیار میریختن گفت
-خواهش میکنم........لطفا......ولشون کن......
¤*نیشخند*آم.......نمیشنوم چی گفتی؟
چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد که باعث بیشتر سر خوردن اشکهاش روی گونش شد......
۳۵.۲k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.