های گایز با اینکه حالم بده فیک رو میزارم و اگه بد شد بزرگ
های گایز با اینکه حالم بده فیک رو میزارم و اگه بد شد بزرگیتون بیخشید 🥺
Last part 💕
_داداش با اجازه ی کی میخوای باز زنم عروسی کنی ها ؟!
داداش کوک ! علامتش این بود اگه یادتون رفته )
! کوک اما تو چطور هنوز زنده ای
منم تو ی عالم دیگه ای بودم وقتی که کوک دیدم خیلی خوشحال شدم اصلا به بحث هاشون توجه نکردم و به مهمونایی که اومده بودن مراسم ... سریع دوییدم و پریدم بغل کوک اون آرامشی که داشت از بغلش اومدم بیرون لباشو بوسیدم و آروم گفتم
+عشقم (چندشم شد ایش 😑😂)
_عزیزم
پدر کوک هم فقط حرص میخورد و کوک دستمو گرفت و از سالن عروسی خارج شدیم و سمت ماشین رفتیم و گفت
_ات عزیزم ببخشید من متاسفم .
جوابشو ندادم و آروم خندید راستش دلم خیلی تنگ شده بود براش ولی ذهنم میگفت ازش دوری کنم اگه ولم کنه چی ؟؟؟
به همینا فکر میکردم که رسیدم عمارت
_اول پسرمو بردارم بعد از این جهنم بریم باشه
+سرمو تکون دادم اهوم
منم رفتم پایین لباسمو عوض کنم از این لباس فاکی متنفرم !!!!
پیاده شدم و کوک دستمو گرفت و وارد حیاط عمارت شدیم و جونگهو رو دیدم که داشت با دختر خدمتکار بازی میکرد تا منو دید اومد طرفم و گفت
جونهگو :مامانی اومدی..
+اره عزیزم ♡
انگار از کوک ترسیده بود و پشت من قایم شده بود و لباس عروسمو توی چنگ های کوچیکش گرفته بود (چون وقتی که کوک رفت اون بچه بود و چهره کوک دیگه یادش نمیاد ) آروم گفتم
+جونگهو این باباته مگه نمیگفتی بابا میخوام کجاس منو ببره شهر بازی ببین ...
(انگار رفته از بازار اورده 😂😑)
آروم روی پاهاش نشست و با لحن آروم و کیوتی گفت _نمیایی پیش بابایی ؟
جونگهو :چرا ولمون کردی !
_ببخشید پسرم ببین الان اومدم دیگه هیچ وقت ولتون نمیکنم بیا
زبان راوی
جونگهو بغل کوک رفتو کوک بوش کرد و بوسیدتش و گفت پسر قشنگم و ات هم بغل کردن و ات رفت وسیلاشون جمع کرد اومد پایین و سوار ماشین شدم رو رفتن به خونه جدید و یه خانواده کوچولو و زیبا شدن و کوک و ات هرجور بیشتر عاشق هم میشدن
پایان ........
بچه ها میدونم آخرش چرت تموم شد و میخواستم تشکر کنم ازتون که حمایت کردین و فیک هامو خوندین واقعا ممنونم دوستون دارم ❤️❤️❤️🥺✨
Last part 💕
_داداش با اجازه ی کی میخوای باز زنم عروسی کنی ها ؟!
داداش کوک ! علامتش این بود اگه یادتون رفته )
! کوک اما تو چطور هنوز زنده ای
منم تو ی عالم دیگه ای بودم وقتی که کوک دیدم خیلی خوشحال شدم اصلا به بحث هاشون توجه نکردم و به مهمونایی که اومده بودن مراسم ... سریع دوییدم و پریدم بغل کوک اون آرامشی که داشت از بغلش اومدم بیرون لباشو بوسیدم و آروم گفتم
+عشقم (چندشم شد ایش 😑😂)
_عزیزم
پدر کوک هم فقط حرص میخورد و کوک دستمو گرفت و از سالن عروسی خارج شدیم و سمت ماشین رفتیم و گفت
_ات عزیزم ببخشید من متاسفم .
جوابشو ندادم و آروم خندید راستش دلم خیلی تنگ شده بود براش ولی ذهنم میگفت ازش دوری کنم اگه ولم کنه چی ؟؟؟
به همینا فکر میکردم که رسیدم عمارت
_اول پسرمو بردارم بعد از این جهنم بریم باشه
+سرمو تکون دادم اهوم
منم رفتم پایین لباسمو عوض کنم از این لباس فاکی متنفرم !!!!
پیاده شدم و کوک دستمو گرفت و وارد حیاط عمارت شدیم و جونگهو رو دیدم که داشت با دختر خدمتکار بازی میکرد تا منو دید اومد طرفم و گفت
جونهگو :مامانی اومدی..
+اره عزیزم ♡
انگار از کوک ترسیده بود و پشت من قایم شده بود و لباس عروسمو توی چنگ های کوچیکش گرفته بود (چون وقتی که کوک رفت اون بچه بود و چهره کوک دیگه یادش نمیاد ) آروم گفتم
+جونگهو این باباته مگه نمیگفتی بابا میخوام کجاس منو ببره شهر بازی ببین ...
(انگار رفته از بازار اورده 😂😑)
آروم روی پاهاش نشست و با لحن آروم و کیوتی گفت _نمیایی پیش بابایی ؟
جونگهو :چرا ولمون کردی !
_ببخشید پسرم ببین الان اومدم دیگه هیچ وقت ولتون نمیکنم بیا
زبان راوی
جونگهو بغل کوک رفتو کوک بوش کرد و بوسیدتش و گفت پسر قشنگم و ات هم بغل کردن و ات رفت وسیلاشون جمع کرد اومد پایین و سوار ماشین شدم رو رفتن به خونه جدید و یه خانواده کوچولو و زیبا شدن و کوک و ات هرجور بیشتر عاشق هم میشدن
پایان ........
بچه ها میدونم آخرش چرت تموم شد و میخواستم تشکر کنم ازتون که حمایت کردین و فیک هامو خوندین واقعا ممنونم دوستون دارم ❤️❤️❤️🥺✨
۶۲.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.