پارت۸
ویو جونگکوک
که....... دیدم توی حیاط نشسته و به درخت کنارش زول زده..... این چشه پشتش ایستادم که دیدم داره گریه میکنه ..... کنارش نشستم که ازم فاصله گرفت و یه جای دیگه نشست ......
+ت.و .... او..ن ...مر..ده رو.....کش..تی
-اره
+چ..را
الان جوابش و چی بدم من که نمیدونم چرا اون کار و کردم ولی اون لحظه احساس کردم .... هاناست برای همین اینجوری واکنش نشون دادم ..... ولی یعنی دلیلی که من این کار و کردم چیه. ....... اوفففف ولش کن .....
-نمیدونم
+.........
وایسا ببینم این از کجا میدونه من اون دکتره و شکنجه دادم
-تو از کجا میدونی
+ا.ز ا...ون .....ان..باری ..... صدا....میو..مد منم.....رف..تم دی..دم
-با اجازهی کی (داد)
+م.ن
-با اجازه ی کی از اتاق اومدی بیرون و توی خونهی من سرک میکشی (داد)
+م..ن ..هق...فق..ط. میخو..ام ....هق......بر..م ....خو..نه
-که بری لو بدی اینجا رو (داد)
+لط...فا.... بز..ار....بر..م
-اینجا میمونی جای نمیری (داد)
+.......هق........هق
من دارم چیکار میکنم ....چم شده .... توی خودش مچاله شده بود و ...فقط گریه میکرد .... اوففففف چرا. باید الان یاد هانا بموفتم ....... این دختره منو یاد هانا میندازه ولی ... خود هانا نیست ... پس چرا اینجوری عصبانی شدم که اون دکتره خواست.......... کنه ..... واقعا گیج شدم ..... با سردی هوا به خودم اومدم اون دختره هنوزم توی خودش مچاله شده بود و گریه میکرد به سمتش رفتم و آروم دستم و روی سرش گذاشتم
-بیا بریم داخل هوا سرده شد
+ب...زار ....بر..م
-نمیشه نمیتونی بری(آروم)
+و..لی م.ن .....میت..رسم
-من مراقبتم چیزی برای ترسیدن وجود نداره
+...............
-بیا ببینم
دستش و گرفتم .... دستاش یخ بود یعنی از کی اینجا نشسته ... با خودم بردمش داخل قصر و روی تختم گذاشتمش ...... و پتو رو روش کشیدم ..... چرا من با این دختر مهربون شدم ......... حتما بخاطره اینکه شیبه هانا ست .................
ویو ا.ت
از توی اتاق موندن خسته شدم پس از اتاق بیرون اومدم... و رفتم توی یه جای که فکر کنم حیاط بود داشتم راه میرفتم و گلا رو میدیم که .... صدای یه چیزی رو شنیدم وقتی نزدیک شدم یه اتاق بود که از چوب درست شده بود .... از لای در نگاه کردم ....... که دیدم...... یه مرد روی زمین افتاده و غرق خونِ وقتی دقت کردم اون........
ادامه دارد
که....... دیدم توی حیاط نشسته و به درخت کنارش زول زده..... این چشه پشتش ایستادم که دیدم داره گریه میکنه ..... کنارش نشستم که ازم فاصله گرفت و یه جای دیگه نشست ......
+ت.و .... او..ن ...مر..ده رو.....کش..تی
-اره
+چ..را
الان جوابش و چی بدم من که نمیدونم چرا اون کار و کردم ولی اون لحظه احساس کردم .... هاناست برای همین اینجوری واکنش نشون دادم ..... ولی یعنی دلیلی که من این کار و کردم چیه. ....... اوفففف ولش کن .....
-نمیدونم
+.........
وایسا ببینم این از کجا میدونه من اون دکتره و شکنجه دادم
-تو از کجا میدونی
+ا.ز ا...ون .....ان..باری ..... صدا....میو..مد منم.....رف..تم دی..دم
-با اجازهی کی (داد)
+م.ن
-با اجازه ی کی از اتاق اومدی بیرون و توی خونهی من سرک میکشی (داد)
+م..ن ..هق...فق..ط. میخو..ام ....هق......بر..م ....خو..نه
-که بری لو بدی اینجا رو (داد)
+لط...فا.... بز..ار....بر..م
-اینجا میمونی جای نمیری (داد)
+.......هق........هق
من دارم چیکار میکنم ....چم شده .... توی خودش مچاله شده بود و ...فقط گریه میکرد .... اوففففف چرا. باید الان یاد هانا بموفتم ....... این دختره منو یاد هانا میندازه ولی ... خود هانا نیست ... پس چرا اینجوری عصبانی شدم که اون دکتره خواست.......... کنه ..... واقعا گیج شدم ..... با سردی هوا به خودم اومدم اون دختره هنوزم توی خودش مچاله شده بود و گریه میکرد به سمتش رفتم و آروم دستم و روی سرش گذاشتم
-بیا بریم داخل هوا سرده شد
+ب...زار ....بر..م
-نمیشه نمیتونی بری(آروم)
+و..لی م.ن .....میت..رسم
-من مراقبتم چیزی برای ترسیدن وجود نداره
+...............
-بیا ببینم
دستش و گرفتم .... دستاش یخ بود یعنی از کی اینجا نشسته ... با خودم بردمش داخل قصر و روی تختم گذاشتمش ...... و پتو رو روش کشیدم ..... چرا من با این دختر مهربون شدم ......... حتما بخاطره اینکه شیبه هانا ست .................
ویو ا.ت
از توی اتاق موندن خسته شدم پس از اتاق بیرون اومدم... و رفتم توی یه جای که فکر کنم حیاط بود داشتم راه میرفتم و گلا رو میدیم که .... صدای یه چیزی رو شنیدم وقتی نزدیک شدم یه اتاق بود که از چوب درست شده بود .... از لای در نگاه کردم ....... که دیدم...... یه مرد روی زمین افتاده و غرق خونِ وقتی دقت کردم اون........
ادامه دارد
۵۶۵
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.