𝐔𝐧𝐚𝐭𝐭𝐚𝐢𝐧𝐚𝐛𝐥𝐞
𝐔𝐧𝐚𝐭𝐭𝐚𝐢𝐧𝐚𝐛𝐥𝐞
𝐏𝐚𝐫𝐭 2
نفهمیدم چند وقته ک خشکم زده و از بابام خیلی عصبی بودم پس تصمیم گرفتم برم تو جنگل با جویی بابام همه خدمتکارا و جمع کرده بود و به سمت پله های مارپیچ رفتم و سوار اسبم شدمو سمت جنگل رفتم هوا سردو مهی بود پس خوبه ک فرار کنم تو این هوا پیدام نمیکنن مخصوصا ک داره شب میشه
ویو جیمین
داشتم از قصرشون خارج میشدم اینقدر بزرگ بود که ۱۵دقیقه ای طول کشید ک برم بیرون
_اه چقدر بد شانسم از این مسیر اومدم از اینجا تا جنگل راه خیلی طول میکشه...اشکال نداره
سوار اسبه قهوه ایش شدو حرکت کرد
رسید اونجا داشت کنار چشمه ای ک همیشه میرفت با اب تو دستاش بازی میکرد
_میدونی مجبورم با پرنسس ایزول ازدواج کنم حتما اونم خیلی ناراحته از ازدواج از پیش تعیین شده من الان بسیار غمگین هستم دلم میخواد با تو امیانه صحبت کنم...
ایزول ماهم چندوقت بعدش به جنگل رسید براش حس تازه ای داشت رفت سمت درختا یکم بهشون تکیه دادو داشت اروم اروم اشک میریخت
+من نمیخوام با یه ادم بد ازدواج کنم
+من میخوام عشقمو خودم انتخاب کنم
+من میخوام با کسی ازدواج کنم ک دوستش دارم
+من...من
نگاهت رو به اسمون دوختی و قطرات بارون گونه هاتو و اشکاتو پاک کردن حس خوبی بهت داد اینکه کسی برات چتر نگیره چشماتو بستی چند دقیقه همینجوری موندیو
با خودت گفتی:خدایا راه حل مشکل منو نشونم بده همین که چشمامو باز کردم
کم کم شروع به باز کردن چشمات کردی و انتظار داشتی یه معجزه برات اتفاق بیوفته ولی با چیزی ک دیدی خشکت زد
𝐏𝐚𝐫𝐭 2
نفهمیدم چند وقته ک خشکم زده و از بابام خیلی عصبی بودم پس تصمیم گرفتم برم تو جنگل با جویی بابام همه خدمتکارا و جمع کرده بود و به سمت پله های مارپیچ رفتم و سوار اسبم شدمو سمت جنگل رفتم هوا سردو مهی بود پس خوبه ک فرار کنم تو این هوا پیدام نمیکنن مخصوصا ک داره شب میشه
ویو جیمین
داشتم از قصرشون خارج میشدم اینقدر بزرگ بود که ۱۵دقیقه ای طول کشید ک برم بیرون
_اه چقدر بد شانسم از این مسیر اومدم از اینجا تا جنگل راه خیلی طول میکشه...اشکال نداره
سوار اسبه قهوه ایش شدو حرکت کرد
رسید اونجا داشت کنار چشمه ای ک همیشه میرفت با اب تو دستاش بازی میکرد
_میدونی مجبورم با پرنسس ایزول ازدواج کنم حتما اونم خیلی ناراحته از ازدواج از پیش تعیین شده من الان بسیار غمگین هستم دلم میخواد با تو امیانه صحبت کنم...
ایزول ماهم چندوقت بعدش به جنگل رسید براش حس تازه ای داشت رفت سمت درختا یکم بهشون تکیه دادو داشت اروم اروم اشک میریخت
+من نمیخوام با یه ادم بد ازدواج کنم
+من میخوام عشقمو خودم انتخاب کنم
+من میخوام با کسی ازدواج کنم ک دوستش دارم
+من...من
نگاهت رو به اسمون دوختی و قطرات بارون گونه هاتو و اشکاتو پاک کردن حس خوبی بهت داد اینکه کسی برات چتر نگیره چشماتو بستی چند دقیقه همینجوری موندیو
با خودت گفتی:خدایا راه حل مشکل منو نشونم بده همین که چشمامو باز کردم
کم کم شروع به باز کردن چشمات کردی و انتظار داشتی یه معجزه برات اتفاق بیوفته ولی با چیزی ک دیدی خشکت زد
۳.۶k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.