نامه ی شماره ی 3. 🎭
نامه ی شماره ی 3. 🎭
هم سلولی سلام
لحظه هایت خوش ، امروز داشتم روی دیوار زندگیم چوب خط میزدم که گذران روز هایم فراموش نشود
حالم عجیب گرفته شد تمام تنم مسخ شد ، انگار دیگر خونی در رگهایم برای ادامه ی زندگی وجود ندارد یک لحظه فکر کافی بود برای خلسه در یک عمر
آخر همیشه نبودن کسانی زندگیت را به فنا میدهند که قرار بود با آنها دنیای خود را بسازی...
میدانم که حرفم را درک میکنی ، آخر توام با من همدردی ، ولی باور کن قلب من و تو در موقع ی اهدا ایراد نداشت مشکل از آنها بود که این پیوند را پس زدند...
فکر نکنی دیوانه شده ام... نه ، محال است ، اما بعد از مدتها در انفرادی بودن باور کن از صمیم قلبم تنهایی ام را دوست دارم.
وقتی هیچکس نیست او هست ، بی شکایت می آید و کنارم مینشیند هیچوقت تنهایم نمی گذارد.
تنهایی ام را دوست دارم موقع خواب آنقدر کنارم می ماند تا پلک هایم سنگین شود همیشه همین است.
تنهایی ام را دوست دارم نه تظاهر میکند نه دروغ می گوید تمام داشته اش را توی سفره لحظات زندگی من پهن میکند.
دستم را می گیرد کنار رویاهایم مینشاند ، آرزوهایم را صدا میزند وقتی قلبم برای کسی می تپد رازم را برای کسی آشکار نمیکند ، مثل حالا کنار من است ، در اتاقی که افسوس ها و ای کاش ها دیوار هایش را سیاه کرده اند ، تازه فهمیدم تنها نیستم ، تنهایی ام هست ، خدارو شکر الان الان چند شبی است
که من و تنهاییم پذیرای وجود گرمت در آن سوی دیوار هستیم.
بیا کنارش آرام بنشینیم ، قلم را برداریم و به رسم سهراب نقشه ای بکشیم
از وقتی آمدی دلم تنگ شده !
برای یک حادثه ، حادثه ای شبیه کوبیدن باران به پنجره
شبیه باز شدن شکوفه ای در دل سنگ
من دلم تنگ حادثه ایست ، حادثه ای شبیه آمدن "تو"
#هم_سلولی
📚☕
هم سلولی سلام
لحظه هایت خوش ، امروز داشتم روی دیوار زندگیم چوب خط میزدم که گذران روز هایم فراموش نشود
حالم عجیب گرفته شد تمام تنم مسخ شد ، انگار دیگر خونی در رگهایم برای ادامه ی زندگی وجود ندارد یک لحظه فکر کافی بود برای خلسه در یک عمر
آخر همیشه نبودن کسانی زندگیت را به فنا میدهند که قرار بود با آنها دنیای خود را بسازی...
میدانم که حرفم را درک میکنی ، آخر توام با من همدردی ، ولی باور کن قلب من و تو در موقع ی اهدا ایراد نداشت مشکل از آنها بود که این پیوند را پس زدند...
فکر نکنی دیوانه شده ام... نه ، محال است ، اما بعد از مدتها در انفرادی بودن باور کن از صمیم قلبم تنهایی ام را دوست دارم.
وقتی هیچکس نیست او هست ، بی شکایت می آید و کنارم مینشیند هیچوقت تنهایم نمی گذارد.
تنهایی ام را دوست دارم موقع خواب آنقدر کنارم می ماند تا پلک هایم سنگین شود همیشه همین است.
تنهایی ام را دوست دارم نه تظاهر میکند نه دروغ می گوید تمام داشته اش را توی سفره لحظات زندگی من پهن میکند.
دستم را می گیرد کنار رویاهایم مینشاند ، آرزوهایم را صدا میزند وقتی قلبم برای کسی می تپد رازم را برای کسی آشکار نمیکند ، مثل حالا کنار من است ، در اتاقی که افسوس ها و ای کاش ها دیوار هایش را سیاه کرده اند ، تازه فهمیدم تنها نیستم ، تنهایی ام هست ، خدارو شکر الان الان چند شبی است
که من و تنهاییم پذیرای وجود گرمت در آن سوی دیوار هستیم.
بیا کنارش آرام بنشینیم ، قلم را برداریم و به رسم سهراب نقشه ای بکشیم
از وقتی آمدی دلم تنگ شده !
برای یک حادثه ، حادثه ای شبیه کوبیدن باران به پنجره
شبیه باز شدن شکوفه ای در دل سنگ
من دلم تنگ حادثه ایست ، حادثه ای شبیه آمدن "تو"
#هم_سلولی
📚☕
۳۳.۱k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۱