֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_225🎀•
دلبر كوچولو
اندازه چشمام دوستشون داشتم
خشم الانم هیچ جوره قابل مقایسه نبود با زمانای دیگه مردم از رو به روم رد میشدن
در گوش هم صحبت میکردن
-کی این غلط کرده
-اقا بخدا...
-فقط اسم بدید نگفتم قسم بخورید
-نمیدونیم اقا اومدیم دیدیم اسبا دارن شیهه میکشن سریع سمت تویله رفتیم که دیدیم یکی با لباس سیاه داره میره سمت جنگل
-من مگه نگفتم مراقب اینجا باشید نگفتم اگه جونتون دوست دارید اینم مثل اون دوست داشته باشید
-اقا خب موقع نهار بود...
نمیخواستم قبول کنم که خودم دشمن داشتم نه این رعیتای بدبخت که این همه سال نزاشته بودن یک خار به پای این اسبا بره
-برید اب بریزید خاموش بشه
همشون با دو سمت تویله رفتن و سطل سطل اب میریختن
غرور یک خان اجازه نمیداد که اشک بریزه برای مصیبتاش
دستم توی جیبم کردم و به تویله سوخته شده چشم دوختم
#PART_225🎀•
دلبر كوچولو
اندازه چشمام دوستشون داشتم
خشم الانم هیچ جوره قابل مقایسه نبود با زمانای دیگه مردم از رو به روم رد میشدن
در گوش هم صحبت میکردن
-کی این غلط کرده
-اقا بخدا...
-فقط اسم بدید نگفتم قسم بخورید
-نمیدونیم اقا اومدیم دیدیم اسبا دارن شیهه میکشن سریع سمت تویله رفتیم که دیدیم یکی با لباس سیاه داره میره سمت جنگل
-من مگه نگفتم مراقب اینجا باشید نگفتم اگه جونتون دوست دارید اینم مثل اون دوست داشته باشید
-اقا خب موقع نهار بود...
نمیخواستم قبول کنم که خودم دشمن داشتم نه این رعیتای بدبخت که این همه سال نزاشته بودن یک خار به پای این اسبا بره
-برید اب بریزید خاموش بشه
همشون با دو سمت تویله رفتن و سطل سطل اب میریختن
غرور یک خان اجازه نمیداد که اشک بریزه برای مصیبتاش
دستم توی جیبم کردم و به تویله سوخته شده چشم دوختم
۳.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.