ابنباتتلخ
#ابنبات_تلخ
PaRt:۳۴
. . ____ . .
تهیونگ:رو تخت و پتو رو میکشه روش : بخواب یکم اروم شی
لینا:هق ... باشه
تهیونگ:پیش لینا دراز میکشه
لینا:سری خوابش میبره
تهیونگ:اروم میگه : اینم عین خرس میمونه چشاشو میبنده میخوابه
تهیونگ:میره تو گوشی
تهیونگ:بعد 1 ساعت گوشی رو خاموش میکنه مشغول بازی با موهای لینا میشه
لینا:چشاشو باز میکنه درهمون حالت محکم دست تهیونگ رو میگیره و ناخوناشو محکم تو دست تهیونگ فشار میده(نویسنده : ور رفتن با موهای لینا حکم ور رفتن با دم شیر رو داره)
تهیونگ:با تعجب به لینا زل زده و از دستش خون میاد (نویسنده : لینا چ وحشی شدی یهو)
لینا:با صدای دورگه ای از خوابالودگی و عصبانیت میگه : دست به موهای من نزن که دستتو قلم میکنم
لینا:دست تهیونگ رو محکم هل میده اون ور
تهیونگ:دستشو دوباره میکشه لا موهای لینا
لینا:بلند میشه و یه لبخند میزنه و پاشو میکوبونه اونجای ته
تهیونگ:داد میزنه
لینا:گفتم به موهای من دست نزن
تهیونگ:الشت رو برمیداره محکم میزنه تو سر لینا
لینا:اینم با بالشت میزنه
لینا و تهیونگ:و به این ترتیب شروع میکنن به زدن هم
مادر تهیونگ:یهو در اتاقو باز میکنه «مادر تهیونگ»
مادر تهیونگ:چه خبرتونه عین سگ و گربه افتادید به جون هم
لینا و تهیونگ:وایمیسن
تهیونگ:کی اومدید
مادر تهیونگ:نیم ساعته
تهیونگ:ساعت چنده
لینا:راس 11
مادر تهیونگ:میره لینا رو بغل میکنه میگه : یونا عزیزم چقد تو خوشگلی خوشحالم از دیدنت
لینا:همونجوری که مادر تهیونگ رو بغل کرده با حالت تمسخر میگه : یونا عزیزم چقد تو خوشگلی خوشحالم از دیدنت
مادر تهیونگ:از لینا فاصله میگیره
تهیونگ:امممم لینائه نه یونا
PaRt:۳۴
. . ____ . .
تهیونگ:رو تخت و پتو رو میکشه روش : بخواب یکم اروم شی
لینا:هق ... باشه
تهیونگ:پیش لینا دراز میکشه
لینا:سری خوابش میبره
تهیونگ:اروم میگه : اینم عین خرس میمونه چشاشو میبنده میخوابه
تهیونگ:میره تو گوشی
تهیونگ:بعد 1 ساعت گوشی رو خاموش میکنه مشغول بازی با موهای لینا میشه
لینا:چشاشو باز میکنه درهمون حالت محکم دست تهیونگ رو میگیره و ناخوناشو محکم تو دست تهیونگ فشار میده(نویسنده : ور رفتن با موهای لینا حکم ور رفتن با دم شیر رو داره)
تهیونگ:با تعجب به لینا زل زده و از دستش خون میاد (نویسنده : لینا چ وحشی شدی یهو)
لینا:با صدای دورگه ای از خوابالودگی و عصبانیت میگه : دست به موهای من نزن که دستتو قلم میکنم
لینا:دست تهیونگ رو محکم هل میده اون ور
تهیونگ:دستشو دوباره میکشه لا موهای لینا
لینا:بلند میشه و یه لبخند میزنه و پاشو میکوبونه اونجای ته
تهیونگ:داد میزنه
لینا:گفتم به موهای من دست نزن
تهیونگ:الشت رو برمیداره محکم میزنه تو سر لینا
لینا:اینم با بالشت میزنه
لینا و تهیونگ:و به این ترتیب شروع میکنن به زدن هم
مادر تهیونگ:یهو در اتاقو باز میکنه «مادر تهیونگ»
مادر تهیونگ:چه خبرتونه عین سگ و گربه افتادید به جون هم
لینا و تهیونگ:وایمیسن
تهیونگ:کی اومدید
مادر تهیونگ:نیم ساعته
تهیونگ:ساعت چنده
لینا:راس 11
مادر تهیونگ:میره لینا رو بغل میکنه میگه : یونا عزیزم چقد تو خوشگلی خوشحالم از دیدنت
لینا:همونجوری که مادر تهیونگ رو بغل کرده با حالت تمسخر میگه : یونا عزیزم چقد تو خوشگلی خوشحالم از دیدنت
مادر تهیونگ:از لینا فاصله میگیره
تهیونگ:امممم لینائه نه یونا
- ۳.۴k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط