رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۳۳
دیانا، نوش جونت
ارسلان، حالم اصلا خوب نبود رفتم نشستم روی مبل دیانا انگار فهمیده بود حالم خوب نیست اومد کنارم نشست
دیانا، ارسلان حالت خوب چیزی شده
ارسلان، دیانا دارم میمیرم حالم اصلا خوب نیست
دیانا، خدانکنه پاشو برو یکم بخواب ساعت
۵ بیدارت میکنم
ارسلان، باشه
..... ۱ ساعت بعد ......
دیانا، رفتم ارسلان و بیدار کنم
رفتم دم در اتاق درو باز کردم ارسل......
این چرا صورتش عرق کرده رفتم بالا سرش که زیر لب هزیون میگفت دستم و گذاشتم رو بیش بیشونیش دیدم داره تو تب میسوزه ارسلان ارسلان
ارسلان، نه من نمیزارم اون و جایی ببرید اون مال منه دیانا نه اون نه دیانا
دیانا، همینجوری داشت هزیون میگفت
رفتم یه دستمال و آب اوردم دستمال و خیس کردم گذاشتم تو پیشونیش نزدیک ۱ ساعت بود داشتم پاشویه اش میکردم ولی یک درصد هم تغییر نکرد ولی نا امید نشدم یکم دیگه ادامه دادم فکر کردم بهتر شده صداش کردم ارسلان
ارسلان، دیانا .. با بی حالی تمام ..
دیانا، ارسلان خوبی
ارسلان، نه.. بی حالی..
رفتم پایین دنبال قرص و دارو میگشتم نبود که نبود رفتم توی اتاق مانتوم و شالم و پوشیدم و رفتم سمت دارو خونه یه قرص بود که اون موقع ها وقتی مریض میشدم مامانم بهم میداد اون قرص و گرفتم و رفتم خونه بدو بدو آب برداشتم رفتم اتاق
ارسلان، دیانا کجا بودی
.. بی حال ...
دیانا، رفتم برات قرص گرفتم بگیر بخور
پارت ۳۳
دیانا، نوش جونت
ارسلان، حالم اصلا خوب نبود رفتم نشستم روی مبل دیانا انگار فهمیده بود حالم خوب نیست اومد کنارم نشست
دیانا، ارسلان حالت خوب چیزی شده
ارسلان، دیانا دارم میمیرم حالم اصلا خوب نیست
دیانا، خدانکنه پاشو برو یکم بخواب ساعت
۵ بیدارت میکنم
ارسلان، باشه
..... ۱ ساعت بعد ......
دیانا، رفتم ارسلان و بیدار کنم
رفتم دم در اتاق درو باز کردم ارسل......
این چرا صورتش عرق کرده رفتم بالا سرش که زیر لب هزیون میگفت دستم و گذاشتم رو بیش بیشونیش دیدم داره تو تب میسوزه ارسلان ارسلان
ارسلان، نه من نمیزارم اون و جایی ببرید اون مال منه دیانا نه اون نه دیانا
دیانا، همینجوری داشت هزیون میگفت
رفتم یه دستمال و آب اوردم دستمال و خیس کردم گذاشتم تو پیشونیش نزدیک ۱ ساعت بود داشتم پاشویه اش میکردم ولی یک درصد هم تغییر نکرد ولی نا امید نشدم یکم دیگه ادامه دادم فکر کردم بهتر شده صداش کردم ارسلان
ارسلان، دیانا .. با بی حالی تمام ..
دیانا، ارسلان خوبی
ارسلان، نه.. بی حالی..
رفتم پایین دنبال قرص و دارو میگشتم نبود که نبود رفتم توی اتاق مانتوم و شالم و پوشیدم و رفتم سمت دارو خونه یه قرص بود که اون موقع ها وقتی مریض میشدم مامانم بهم میداد اون قرص و گرفتم و رفتم خونه بدو بدو آب برداشتم رفتم اتاق
ارسلان، دیانا کجا بودی
.. بی حال ...
دیانا، رفتم برات قرص گرفتم بگیر بخور
۸.۷k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.