ظهور ازدواج

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت ۲۸۶ (⁠♡)


واااي..ووواي.. از هرچي که بترسي سرت میاد.. همون زني که تو خونه اش کار میکردم و اولین بار جیمز رو توي خونه اش دیدم.. شوکه بهش نگاه کردم واي خداا... حس شبم کردم دارم غش میکنم فقط همینو کم داشت. اونم خيلي متعجب به سر و وضعم نگام کرد که یه دفعه دست جیمین دور شونه ام پیچید و منو بیشتر سمت خودش کشید و این تعجب هزار برابر شد اخ.. دلم یه کم قرص و محکم شد و احساس خوبی پیدا کردم. خداروشکر که جیمین نگهم داشته بود وگرنه از استرس و نگراني با کله میخوردم زمین. اول جیمین به خودش اومد و گفت: تسا...کارتر تسا گنگ به دست جیمین دور شونه من نگاه کرد و اروم و از ته گلو گفت: جیمین ... و تند گفت: این.. جیمین گرم گفت: معرفی میکنم... نامزدم الا... نامزدم رو خيلي غلیظ و با تاکید گفت. چشماي تسا و کارتر داشت از جا در میومد و کارتر گنگ گفت:نامزد؟ جیمین : بله... من و الاي عزیزم چند وقتیه که غیر رسمی نامزد کردیم.. اروم اب دهنم رو قورت دادم جیمز به خودش فشارم داد. تسا با غیض نگام کرد و با تحقیر گفت چه جالب... سعی کردم محکم باشم و با غرور :گفتم: سلام خانوم تسا... با حرصو گفت برام عجیبه که میدونی این نامزد کوچولوت قبلا چیکاره بوده؟ معلوم نیست چه کلکي سوار کردي دختره کل.. جیمین محکم و خشن بین حرفش گفت: صداتو نمیشنوم تسا.. دختره ي چي؟ و خشك گفت: فقط دلم میخواد واژه بدي در وصف همسرم بگي اونوقت.. مسئولیت اتفاقاتی که میوفته به گردن خودته..
تسا دندوناشو به هم فشرد. جیمین : من الا رو همونجور که هست و با عشق پدیرفتم.. بهتره احترام بینمون حفظ بشه.. احترام من و همسرم يه ذوق خيلي خيلي شيريني ته دلم نقش بست.. اون پشتم... خيلي محكم و شيرين. کارتر تند :گفت این چه حرفيه جیمین ؟ خانوم من واقعا تبريك ميگم... لبخند زدم و گفتم:ممنونم.. از اینکه تا دیروز بهم بي محلي میکرد و خردم میکرد و امروز ناگزیره بهم احترام بذاره احساس خوبی داشتم. واقعا زمین گرده همه آدما بالاخره یه روزي و يه جايي بهم میرسن.. بايد خيلي مراقب رفتارامون باشیم. دنيا جداً جاي عجيبيه.. یه روز پایینیم و شاید ۱دقیقه بعدش بالا... تسا در حالیکه خون داشت خونشو میخورد تند رو برگردوند و عصبي از خونه دور شد. کارتر تند گفت: تسا.. و دوید دنبالش. تسا رفت سمت ماشینشون و سریع سوار شد و کارترم کنارش و به دقیقه نکشید که راه افتادن انگار خيلي براش سنگین بود من رو ! جیمین بالا ببينه. سري به تاسف تکون داد و رفت سمت ماشین با لبخند محکم و قدردانی نگاش کردم. تمام قد پشتم در اومد.. اخ خداا.. اصلا . نبود.. حس این طرفداري اونقدر شيرين بود که قابل وصف داشتم بال در میاوردم و اشک شوق تو چشمم جمع شد. هیچ وقت هیچ کس رو نداشتم که اینجور ازم دفاع کنه... تند رفتم
دیدگاه ها (۳)

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۷ (⁠♡)اب دهنم رو قورت دادم و ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۸ (⁠♡)نداره..باور کن ناراحت ن...

ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۵ (⁠♡) گفت:خوبي؟ اروم گفتم اره....

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۴ (⁠♡) خواستم لباس رو مرتب کن...

( ظهور ازدواج )( پارت ۳۷۸ فصل ۳ )تند و هول پالتومو پوشیدم خي...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۷۳ اروم منو یه کم از خودش دور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط