ظهور ازدواج

ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت ۲۸۵ (⁠♡)

گفت:خوبي؟ اروم گفتم اره... چیزی نیست. سعی کردم زیپم رو بالا بکشم که از پشت زیپم رو گرفت. چشمامو بستم. اون يکي دستش رو نرم برد زیر لباسم و روي شونه ام کشید. نفسم بند اومد. قلبم داشت از جا در میومد. اروم کنار گوشم گفت: هنوز پوستت گرمه... میخواي په مرطوب کننده از نیکول یا سوزان بگیرم؟ از گرماي نفساش تنم لرزید و به زور و لرزون گفتم نه..خوبم.. اروم زیپم رو بالا کشید نیکول سریع با لیوان ابي اومد تو. اروم از دستش گرفتم و یه کم خوردم. به زور به جیمین :گفتم میشه بریم خونه؟ تند گفت:باشه..حتما... و رفت سمت رخت اویز و پالتو و کیفم رو برداشت و اومد جلو و پالتومو سمتم گرفت و به نیکول گفت: بعد تموم شدن مهموني بيا پیش ما .. ادرسو ياد گرفتی که؟ نیکول تند گفت:نه من تو.. جیمین اخم کرد و حرفشو قطع کرد و گفت ادم وقتي دوتا برادرش تو شهرن که هتل نمیره نیکول لبخند زد و سر تکون داد و گفت: باشه..پس امشب باز میبینمتون تكون دادیم و رفت بیرون. سري خواستم پالتومو بپوشم که جیمین كمك كرد و کیفم رو سمتم گرفت و بعد بدون مکث انگشت اشاره خودشو روی لبش گذاشت و بوسه اي بهش زد و همون انگشت رو نرم رو لبم گذاشت.. متعجب ابرو بالا انداختم. این چه کاری بود؟ اما حتي یه لحظه واینستاد. انگار یه کار خيلي عادي و معمولي بود و رفت سمت در.. واه.. ذهنم رفت به اون روز که روي مبل خوابیده بودم.. اون روزم انگشت اشاره شو روي لبم گذاشته بود. تنم یخ کرد در رو باز کرد. هرچی زودتر بریم بهتره. تند پشتش راه افتادم و زدیم بیرون سوزان تو سالن با دیدنمون سریع جلو اومد و شرمنده و غمگین نگام کرد و گفت خیلی شرمنده ام اولین حضورت تو خونه ام اينجوري شد. این چه حرفیه.. یه اتفاق بود. اره... دماغ خلق کننده این اتفاق سوخته بود چنین غلطی کرد. سوزان با غم گفت شبو بمونين حداقل..
جیمین : -نه سوزان ممنون.. بریم بهتره سوزان نگاش کرد و :گفت فردا بیاین ویلا هم بهتر ازتون پذیرایی میکنم و هم کارت دارم با ابروریزی امشب دیگه نامزد نازتو نبینم دلم میشکنه.. از غم و ناراحتیش دلم گرفت و به جیمین نگاه کردم و اروم به نشونه اینکه بپذیره سر تکون دادم جیمین ناچار اخم باریکی کرد و گفت خیله خوب سوزان میبینمت.. و زدیم بیرون در حیاط رو باز کرد که یهو رخ تو رخ شدیم با یه زن و مرد که میخواستن بیان تو... از دیدن زنه نفسام تند شد و لرزون دسته کیفمو فشردم..
دیدگاه ها (۳)

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۶ (⁠♡)واااي..ووواي.. از هرچي ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۷ (⁠♡)اب دهنم رو قورت دادم و ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۴ (⁠♡) خواستم لباس رو مرتب کن...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت۲۸۳ (⁠♡) معلومه چیکار داري ميکن...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۴۱ فصل ۳ )ارامش بخش براي تمدد اعصاب و ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۴۱ فصل ۳ )ارامش بخش براي تمدد اعصاب و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط