همه میدانند

‍ همه می‌دانند؛
من سال‌هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است...

تو را به اسم آب؛
تو را به روح
و شن دریا؛
به دیدنم بیا !
مقابلم بنشین.
بگذار آفتاب
از کنار چشم‌های کهن‌سال من بگذرد...

من به یک نفر،
از فهم اعتماد محتاجم.

من از این همه نگفتنِ بی‌تو خسته‌ام!

خرابم !
ویرانم !
دیدگاه ها (۱)

آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!با جان و دل گذاشتمت خشت روی ...

یاد آن شب که تو را دیدم و گفتدل من با دلت افسانهٔ عشقچشم من ...

یک درختِ پیرم و سهم تبرها می شوممرده ام، دارم خوراکِ جانورها...

دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌کندآیینه را رخ تو پریخانه می‌کند...

Lucky victim of Halloween night جوهر خون و آخرین نفس دختر و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط