همه می دانند؛
همه میدانند؛
من سالهاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است...
تو را به اسم آب؛
تو را به روح
و شن دریا؛
به دیدنم بیا !
مقابلم بنشین.
بگذار آفتاب
از کنار چشمهای کهنسال من بگذرد...
من به یک نفر،
از فهم اعتماد محتاجم.
من از این همه نگفتنِ بیتو خستهام!
خرابم !
ویرانم !
من سالهاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است...
تو را به اسم آب؛
تو را به روح
و شن دریا؛
به دیدنم بیا !
مقابلم بنشین.
بگذار آفتاب
از کنار چشمهای کهنسال من بگذرد...
من به یک نفر،
از فهم اعتماد محتاجم.
من از این همه نگفتنِ بیتو خستهام!
خرابم !
ویرانم !
۵۶۵
۲۸ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.