*فلش بک به چند روز قبل*
*فلش بک به چند روز قبل*
ا/ت: کوکی یه سوال
کوک: چه سوالی😊
ا/ت: شغلت چیه
کوک: خب من
ا/ت: میدونم مافیایی ، ولی مافیای چی هستی؟
کوک: خب ...... کار من با اسلحه هاس.
ا/ت: کسی که تو این راه آسیب نمیبینه؟ میبینه؟
کوک: معلومه که نه.🙂
ا/ت: اوکی.
*پایان فلش بک*
کوک ویو: از خواب بیدار شدم و دیدم که ا/ت هنوز خوابه. سر و صدا نکردم و مشغول تماشا کردنش شدم.
یهو صدای پیامک گوشیش اومد ، آخه کیه این وقت صب. بیخیال شدم
*دوباره صدای پیام اومد*
نمیخواستم ا/ت بیدار شه ، گوشیشو برداشتم که سایلنتش کنم که با پیامی که دیدم شوکه شدم.
♤: مگه بهت نگفتم ازش فاصله بگیر ، من صلاحِتو میخوام.
یعنی این کیه ، انگاری قبلَنَم پیام داده ، ولی چرا ا/ت بهم چیزی نگفت.
شمارشو تو گوشی خودم سیو کردم تا بعدا راجبش تحقیق کنم.
گوشی ا/تو گذاشتم رو میز بغل تخت . بعد چند دقیقه بیدار شد.
ا/ت: صب بخیر آقای جئون
کوک: صب تو ام بخیر قلبم😊
(بچه ها ناراحت نباشید ما ام یه روزی از سینگلی در میایم)
کوک: ا/ت
ا/ت: جونم
کوک: تو چیزی رو از من پنهون میکنی؟
ا/ت: چ..چی چطور
کوک: هیچی همین طوری ، حالا.....
ا/ت: معلومه که نه
کوک: خوبه ، دوست دارم
ا/ت: منم دوست دارم
ا/ت ویو: تو دلم به خودم لعنت میفرستادم، آخه تو که کاری نکردی چرا لکنت میگیری . الان فک میکنه یه کاری کردم. اصن چه دلیل داره اینو ازم بپرسه اونم یهویی. بخیال [ نفس عمیق] عادی رفتار کن.
راوی: از پله ها رفتن پایین ، اجوما و ژاکلین داشتن میزو میچیدن رفتن پشت میز نشستن و صبونشونو خوردن و بعد از صبونه هرکی رفت سراغ کار خودش.
کوک ویو: رفتم شرکت و تو راه اتاقم بودم.
منشی: آقای جئون ، آقای جونهو تو اتاقتون منتظر شما هستن.
کوک: باشه
رفتم سمت اتاقم.
جونهو: سلام
راوی: کوک چیزی نگفت و فقط دستشو آورد بالا.👋
کوک: بهت یه شماره بدم میتونی رَدِشو بزنی؟
جونهو: اممممم آره فک کنم.
راوی: کوک شماره اون کسی که به ا/ت پیام میداد رو داد. و گفت :
کوک: ققط سریع برام پیداش کن.
جونهو: اوکی.
ا/ت: کوکی یه سوال
کوک: چه سوالی😊
ا/ت: شغلت چیه
کوک: خب من
ا/ت: میدونم مافیایی ، ولی مافیای چی هستی؟
کوک: خب ...... کار من با اسلحه هاس.
ا/ت: کسی که تو این راه آسیب نمیبینه؟ میبینه؟
کوک: معلومه که نه.🙂
ا/ت: اوکی.
*پایان فلش بک*
کوک ویو: از خواب بیدار شدم و دیدم که ا/ت هنوز خوابه. سر و صدا نکردم و مشغول تماشا کردنش شدم.
یهو صدای پیامک گوشیش اومد ، آخه کیه این وقت صب. بیخیال شدم
*دوباره صدای پیام اومد*
نمیخواستم ا/ت بیدار شه ، گوشیشو برداشتم که سایلنتش کنم که با پیامی که دیدم شوکه شدم.
♤: مگه بهت نگفتم ازش فاصله بگیر ، من صلاحِتو میخوام.
یعنی این کیه ، انگاری قبلَنَم پیام داده ، ولی چرا ا/ت بهم چیزی نگفت.
شمارشو تو گوشی خودم سیو کردم تا بعدا راجبش تحقیق کنم.
گوشی ا/تو گذاشتم رو میز بغل تخت . بعد چند دقیقه بیدار شد.
ا/ت: صب بخیر آقای جئون
کوک: صب تو ام بخیر قلبم😊
(بچه ها ناراحت نباشید ما ام یه روزی از سینگلی در میایم)
کوک: ا/ت
ا/ت: جونم
کوک: تو چیزی رو از من پنهون میکنی؟
ا/ت: چ..چی چطور
کوک: هیچی همین طوری ، حالا.....
ا/ت: معلومه که نه
کوک: خوبه ، دوست دارم
ا/ت: منم دوست دارم
ا/ت ویو: تو دلم به خودم لعنت میفرستادم، آخه تو که کاری نکردی چرا لکنت میگیری . الان فک میکنه یه کاری کردم. اصن چه دلیل داره اینو ازم بپرسه اونم یهویی. بخیال [ نفس عمیق] عادی رفتار کن.
راوی: از پله ها رفتن پایین ، اجوما و ژاکلین داشتن میزو میچیدن رفتن پشت میز نشستن و صبونشونو خوردن و بعد از صبونه هرکی رفت سراغ کار خودش.
کوک ویو: رفتم شرکت و تو راه اتاقم بودم.
منشی: آقای جئون ، آقای جونهو تو اتاقتون منتظر شما هستن.
کوک: باشه
رفتم سمت اتاقم.
جونهو: سلام
راوی: کوک چیزی نگفت و فقط دستشو آورد بالا.👋
کوک: بهت یه شماره بدم میتونی رَدِشو بزنی؟
جونهو: اممممم آره فک کنم.
راوی: کوک شماره اون کسی که به ا/ت پیام میداد رو داد. و گفت :
کوک: ققط سریع برام پیداش کن.
جونهو: اوکی.
۱۸.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.