"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۱
انگار زندگیه بعضی از ادما اینطوریه که《باید تا اخر عمرت سختی بکشی》《مگه تو ادمی که رنگ ارامش و خوش بختی و ببینی؟》《باید همیشه با حصرت به مردم نگاه کنی》
و وقتی یه خوشی میبینن سری از بین میره.
ولی خب این ادما دیگه عادت کردن، اینکه خودشون و برایه این سختی ها اماده کنن!
اینکه دیگه براشون یچییزه عادی باشه
اینکه هر بار از خودشون بپرسن:
《چرا من؟!》
"ویو نادیا"
ضعف شدیدی داشتم
هیچ چییزی از موقعیتی که داخلش بودم نمیفهمیدم.
یجایه خییلی نرم بودم.
درسته همه اینا خواب بود.یه خواب بد که امید وارم دیگه بهش فکر نکنم.
چشمام و باز کردم.
وقتی اطرافم و دیدم انگار بزرگترین حقبقت برام اشکار شد .
این واقعیته!
اخه میدونی انقدر بد بختیام زیادن، گفتم لابد شمام فکر کنید خوابه.
گناه ندارم؟
الان من موندم یه بچه؟
بدون پدری که عاشق بچه بود.
دیگه تنها امیدم این بچست ...وگرنه منممیرفتم جایی که جونگکوک بود.
اینجا کجاست؟
دیروز چیشد؟
فقط یادمه که افتادم رو مبل ، گریه کردم....
در جلوم باز شد یکی امد داخل..
منی که بی صدا فقط اشک تو چشمام جمع میشد ..سعی کردم برایه واضح شدن تصویر جلوم چشمام و پاککنم.
که با دیدن رویه نحس ته ایل از کارم پشیمون شدم.
ته ایل : صبح بخیر زیبایه خفته، این چه وضعشه ...صورتتو با گریه خراب نکن ...
روم و ازش گرفتم
اینم شدِ نمک دو زخمم...انگار ننگار این باعث این حالم شد ، این بود که جونگکوک و جلوم اتیش زد...
با فکر کردن بهش نفرتم انقدر زیاد شد که قابلیت کشتنش و داشتم .
ته ایل: بدم میاد بهوای برام این طوری قیافه بگیری، بخواطر جونگکوک اینکارو میکنی؟ اون مرد مرد
مرد؟
مرد؟
انگار حرفش اکو شد تو مغزم
با نفرت برگشتن سمتش
متکا رو به سمتش پرت کردم
و با گریه گفتم:
_ توعه عوضیی اون و کشتی تو ، معلوم نیست از کحا سر و کلت پیدا شد؟بابا بسه دیگه منم ادمم چرا من؟؟؟چرا انقدر باید سختی بکشمم ...چرا یه عوضی مثل تو باید به این رو زبندازتممم؟
ته ایل: هر پی بوده تموم شد.از امروزز تو خونه منی ، تحت فرمان منی، زنمم میشی
نادیا: خودم میکشم ولی بات اینجا نمی مونممم
جونگکوک مرده
تهیونگی که فرار کرده،امکان داره دنبالم بگرده؟
جیمینی که...؟
جیمینی که؟؟
نادیا: جیمین کجاست؟چیکارش کردی؟
ته ایل: ببینم نکنه با هر ستایه اینا بودی؟ هرزه خانم فکر اینارو از کلت بیرون کن....
با سلیطه بازی گفتم:
_ میگم کجاستتتت؟؟؟؟؟
یه دففه سمتم امد و دستم و محکم کشید از تخت برد بیرون ...پله هارو میبرد پایین تا به زیر زمین رسید
ته ایل: کو؟ بیاب بین
در یه اتاق و محکم باز کرد و انداختم داخلش
داخلش تارک بود .وقتی چشمام و باز کردم نوری بود که با لایه یه تخت بود و رویه تخت جیمین افتاده بود.
لباس پاره و خونی، پر از زخم
part:۱
انگار زندگیه بعضی از ادما اینطوریه که《باید تا اخر عمرت سختی بکشی》《مگه تو ادمی که رنگ ارامش و خوش بختی و ببینی؟》《باید همیشه با حصرت به مردم نگاه کنی》
و وقتی یه خوشی میبینن سری از بین میره.
ولی خب این ادما دیگه عادت کردن، اینکه خودشون و برایه این سختی ها اماده کنن!
اینکه دیگه براشون یچییزه عادی باشه
اینکه هر بار از خودشون بپرسن:
《چرا من؟!》
"ویو نادیا"
ضعف شدیدی داشتم
هیچ چییزی از موقعیتی که داخلش بودم نمیفهمیدم.
یجایه خییلی نرم بودم.
درسته همه اینا خواب بود.یه خواب بد که امید وارم دیگه بهش فکر نکنم.
چشمام و باز کردم.
وقتی اطرافم و دیدم انگار بزرگترین حقبقت برام اشکار شد .
این واقعیته!
اخه میدونی انقدر بد بختیام زیادن، گفتم لابد شمام فکر کنید خوابه.
گناه ندارم؟
الان من موندم یه بچه؟
بدون پدری که عاشق بچه بود.
دیگه تنها امیدم این بچست ...وگرنه منممیرفتم جایی که جونگکوک بود.
اینجا کجاست؟
دیروز چیشد؟
فقط یادمه که افتادم رو مبل ، گریه کردم....
در جلوم باز شد یکی امد داخل..
منی که بی صدا فقط اشک تو چشمام جمع میشد ..سعی کردم برایه واضح شدن تصویر جلوم چشمام و پاککنم.
که با دیدن رویه نحس ته ایل از کارم پشیمون شدم.
ته ایل : صبح بخیر زیبایه خفته، این چه وضعشه ...صورتتو با گریه خراب نکن ...
روم و ازش گرفتم
اینم شدِ نمک دو زخمم...انگار ننگار این باعث این حالم شد ، این بود که جونگکوک و جلوم اتیش زد...
با فکر کردن بهش نفرتم انقدر زیاد شد که قابلیت کشتنش و داشتم .
ته ایل: بدم میاد بهوای برام این طوری قیافه بگیری، بخواطر جونگکوک اینکارو میکنی؟ اون مرد مرد
مرد؟
مرد؟
انگار حرفش اکو شد تو مغزم
با نفرت برگشتن سمتش
متکا رو به سمتش پرت کردم
و با گریه گفتم:
_ توعه عوضیی اون و کشتی تو ، معلوم نیست از کحا سر و کلت پیدا شد؟بابا بسه دیگه منم ادمم چرا من؟؟؟چرا انقدر باید سختی بکشمم ...چرا یه عوضی مثل تو باید به این رو زبندازتممم؟
ته ایل: هر پی بوده تموم شد.از امروزز تو خونه منی ، تحت فرمان منی، زنمم میشی
نادیا: خودم میکشم ولی بات اینجا نمی مونممم
جونگکوک مرده
تهیونگی که فرار کرده،امکان داره دنبالم بگرده؟
جیمینی که...؟
جیمینی که؟؟
نادیا: جیمین کجاست؟چیکارش کردی؟
ته ایل: ببینم نکنه با هر ستایه اینا بودی؟ هرزه خانم فکر اینارو از کلت بیرون کن....
با سلیطه بازی گفتم:
_ میگم کجاستتتت؟؟؟؟؟
یه دففه سمتم امد و دستم و محکم کشید از تخت برد بیرون ...پله هارو میبرد پایین تا به زیر زمین رسید
ته ایل: کو؟ بیاب بین
در یه اتاق و محکم باز کرد و انداختم داخلش
داخلش تارک بود .وقتی چشمام و باز کردم نوری بود که با لایه یه تخت بود و رویه تخت جیمین افتاده بود.
لباس پاره و خونی، پر از زخم
۲۱.۶k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.