a"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
a"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part:۴۹
"ویو نادیا"
امد کنارم و وقتی نگاهش به بیرون بود کنار وایساد .
ته ایل:انگار فقط پیش جونگکوک دوست داشتنی...
جوابی ندادم
به سمتم چرخید
ته ایل:خوشگلی که ما میبینیم جذابیتی که ما میبینیم،انگار دوست داشتی بودنت و بقیه جاهات و فقط جونگکوک میبینه...
با این حرفش به سمتش نگا کردم
ته ایل: نظرت راجب من چیه!؟
این عجب حرومزاده اییه
ته ایل: نمیشه که همیشه بهترینا برایه جونگکوک باشه....
نادیا: چی میگی؟
ته ایل: من از اولش که دیدمت ازت خوشم امده،مطمعن باش میتونم بهتر از جونگکوک باشم برات......
نادیا: ببینم میفهمی چی میگی؟
ته ایل: جونگکوک همیشه خوب نیست، اون وقتی تو صحنه ماموریت باشه، خون جلو چشماش و میگیره و کسی جلو دارش نیست...
نادیا: هر چی باشه، رفتارش با من خوبه، در ضمن با خودت چی فکر کردی که خودت و با اون مقایسه میکنی؟
دیگه چییزی نگفتم و برگشتم داخل
مرتیکه هول، خر ، بیشعور، هیز، .....
جونگکوک و ندیدم برا همین رفتم پیش جیمین
نادیا: تهکوک کوشن؟
جیمین: الان میان....
نمیدونم ولی احساس میکردم اطرافمون داره خلوت میشه
نادیا: اینجا خالی شد؟
جیمین: اره، برایه چی؟
یه دفعه صدایه اصلحه نظرمون و جلب کرد
یکی که ماسک داشت و با کسایی اطرافش که نقاب داشتن امدن داخل
و نزدیک ما شدن
از جامون بلند شدیم که جیمین من و پشتش قایمکرد
جیمین: چخبره؟
اون ماسکیه گفت:
_ اون دختر و بده به ما
جیمین خندید و گفت:
_ چشممم، چون تک گفتی،حق نزدیک شدن بهشو ندارید، اصلا این چه کاریه؟؟؟
"(_)این علامت نقابیس"
_:میدونی حیفه دختری مثل اون تنها باشه ....
جیمین: شرمنده یاروعه، ولی این دختر تا من و تهیونگ و از همه مهم تر جونگکوک و داره شما نگرانش نباش.
_:تهیونگ که فرار کرد..جونگکوک اخییی ، اون بیچاره ام که مرد
نادیا: فکر کردی حرفتو باور میکنم؟
_:وقتی با چشم خودت ببینی باور میکنی...
تبلتی و از کناریش گرفت و روشنش کرد و رو مبل جلوم پرت کرد
به سمتش خم شدم
و با دیدن اون تصویر قلب انگار نمیزد
اون جونگکوک بود؟
امکان نداره...
ولی اون لباس و اون هیکل و قیافه،همش جونگکوک بود .
جونگکی که داخل اتیش میسوخت....
چشمام پر از اشک شد و جلو دهنم و گرفتم
تبلت و برداشتم و افتادم رو مبل و گریه کردم
جیمین: لعنت بهتون، این بازیارو در اوردید گولمون بزنید....
_: این از این دوتا ، تو ام ک فکر کنم باید بمیری...
جیمین: از رو جنازم باید رد بشید تا دستتو به نادیا برسه
حس درد شدیدی تو دلم حس کردم
نفسم بالا نمیومد
و اصلا متوجه کتک کاری اطرافم نمیشدم.
یعنی واقعا کم بد بخت بودم؟من به جز جونگکوک کسیو ندارم، دیگه اونم ندارمم...
《بچه ها لطفا قضاوت نکید این فیک پایانش خوشه با جونگکوک》
دیگه واقعا برام این زندگی معنا نداشت ه، هیچی
part:۴۹
"ویو نادیا"
امد کنارم و وقتی نگاهش به بیرون بود کنار وایساد .
ته ایل:انگار فقط پیش جونگکوک دوست داشتنی...
جوابی ندادم
به سمتم چرخید
ته ایل:خوشگلی که ما میبینیم جذابیتی که ما میبینیم،انگار دوست داشتی بودنت و بقیه جاهات و فقط جونگکوک میبینه...
با این حرفش به سمتش نگا کردم
ته ایل: نظرت راجب من چیه!؟
این عجب حرومزاده اییه
ته ایل: نمیشه که همیشه بهترینا برایه جونگکوک باشه....
نادیا: چی میگی؟
ته ایل: من از اولش که دیدمت ازت خوشم امده،مطمعن باش میتونم بهتر از جونگکوک باشم برات......
نادیا: ببینم میفهمی چی میگی؟
ته ایل: جونگکوک همیشه خوب نیست، اون وقتی تو صحنه ماموریت باشه، خون جلو چشماش و میگیره و کسی جلو دارش نیست...
نادیا: هر چی باشه، رفتارش با من خوبه، در ضمن با خودت چی فکر کردی که خودت و با اون مقایسه میکنی؟
دیگه چییزی نگفتم و برگشتم داخل
مرتیکه هول، خر ، بیشعور، هیز، .....
جونگکوک و ندیدم برا همین رفتم پیش جیمین
نادیا: تهکوک کوشن؟
جیمین: الان میان....
نمیدونم ولی احساس میکردم اطرافمون داره خلوت میشه
نادیا: اینجا خالی شد؟
جیمین: اره، برایه چی؟
یه دفعه صدایه اصلحه نظرمون و جلب کرد
یکی که ماسک داشت و با کسایی اطرافش که نقاب داشتن امدن داخل
و نزدیک ما شدن
از جامون بلند شدیم که جیمین من و پشتش قایمکرد
جیمین: چخبره؟
اون ماسکیه گفت:
_ اون دختر و بده به ما
جیمین خندید و گفت:
_ چشممم، چون تک گفتی،حق نزدیک شدن بهشو ندارید، اصلا این چه کاریه؟؟؟
"(_)این علامت نقابیس"
_:میدونی حیفه دختری مثل اون تنها باشه ....
جیمین: شرمنده یاروعه، ولی این دختر تا من و تهیونگ و از همه مهم تر جونگکوک و داره شما نگرانش نباش.
_:تهیونگ که فرار کرد..جونگکوک اخییی ، اون بیچاره ام که مرد
نادیا: فکر کردی حرفتو باور میکنم؟
_:وقتی با چشم خودت ببینی باور میکنی...
تبلتی و از کناریش گرفت و روشنش کرد و رو مبل جلوم پرت کرد
به سمتش خم شدم
و با دیدن اون تصویر قلب انگار نمیزد
اون جونگکوک بود؟
امکان نداره...
ولی اون لباس و اون هیکل و قیافه،همش جونگکوک بود .
جونگکی که داخل اتیش میسوخت....
چشمام پر از اشک شد و جلو دهنم و گرفتم
تبلت و برداشتم و افتادم رو مبل و گریه کردم
جیمین: لعنت بهتون، این بازیارو در اوردید گولمون بزنید....
_: این از این دوتا ، تو ام ک فکر کنم باید بمیری...
جیمین: از رو جنازم باید رد بشید تا دستتو به نادیا برسه
حس درد شدیدی تو دلم حس کردم
نفسم بالا نمیومد
و اصلا متوجه کتک کاری اطرافم نمیشدم.
یعنی واقعا کم بد بخت بودم؟من به جز جونگکوک کسیو ندارم، دیگه اونم ندارمم...
《بچه ها لطفا قضاوت نکید این فیک پایانش خوشه با جونگکوک》
دیگه واقعا برام این زندگی معنا نداشت ه، هیچی
۱۸.۴k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.