"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۲
"ویو نادیا"
لباس پاره و خونی، پر از زخم
بدو بدو به سمت رفتم
چه بلایی سرت اوردن؟؟
شروع کردم تکون دادنش
نادیا: بیدار شوو، تروخدا، تو دیگه نه، ببخشیددد بخواطر منن این بلا سرت امددد...معذرت میخوام
با تمام درد حرفام و میزدم
اشکا بم امون نمیداد.
از ترس میلرزیدم....
همون شکل سرمو گزاشتم رو تخت
نادیا: خواهش میکنم بیدار شو...
یه دفعه دسی رو دستم که رو تن جیمین بود نشست...
وقتی سرم و بالا اوردم دست جیمین بود که بی جون رو دستام بود.
نادیا: خوبی؟ چرا اینطوری شدی؟ واقعا چرا بخواطر من اینکارار و کردییی چرا؟
خیلی اروم و ضعیف و و با لحن خندون همیشگیش گفت:
_ بد تر از اینا ،، اون شوهرته که اگه نراقبت نمیموندنم میکشتم...
سرمو برگردوندم طرف ته ایل
نادیا: چرا اینجا نگهش داشتی؟!تروخدا بزار بره....نمیبینی وضعشوو؟؟ ..اصلا اینجا میمونم ...لطفا
جیمین با صدایی بلند تر و نصفه گفت:
_ چرت نگو ، نمیزارم اینجا باشی
رفتم سمت ته ایل
نادیا: لطفاا...هر کاری بخوای میکنم...جونگکوک و گرفتی این نه خواهش میکنممم
جیمین: نادیااااا
صورتم تویه دستش گرفت
ته ایل: افرین دختر خوب...
نادیا: میزاری بره؟؟؟
ته ایل: بش نیاز ندارم....اره میزارمم..ولی پایه حرفت باش که چی گفتی
نادیا: باشعهه
جیمین: ببند دهنتو نادیااا تو نمیتونی اینجا بمونی ، به فکر خودت باش به فکر اونی که باته...نادیا مننن مهم نیستمم خر نفهم.
به حرفاش اهمیت نمیدادم نمیتونستم بزارم بخواطر من از خون ریزی بمیره
برگشتم سمتش
نادیا: ممنونم ازت ، خیلی زیاد...
و برگشتم و از اتاق رفتم بیرون.
گریه حتی یک لحظه دست بر نمیداشت
در اون اتاق بسته شد و ته ایل امد سمتم
ته ایل: تو چته؟؟
حرفش و میشنیدم پس چرا نمیتونستم جواب بدم؟
چرا سخته باور کنم من جونگکوک و ندارم؟
دستم دور شکمم پیچیده شد
نادیا: چرااا؟؟؟؟؟؟؟؟
این بچه ایندش چجوریع؟؟؟
اگه نتونم به دنیاش بیارم؟
تنها چییزی که از جونگکوک پیشم مونده.
چرا نمیتونم بزرگش کنم؟
چرا نمیتونم دوباره سرش با جونگکوک دعوا کنم؟
ته ایل: نادیااااا....
و تاریکییی......
__________________
"ویو جیمین"
من نمیتونم بزار اون بچه و نادیا اینجا بمونن؟
ببینم من قراره برگردم؟؟
باید هر طور شده ادرس و پیدا کنم و به دست تهیونگ برسونم.
جونگکوک رفیقم بود مثل داداشم بود از امانتیاش محافظ میکنم حتی به قیمت جونمم شده.
با همون سر و وضع بلندم کردن
ته ایل جلو در وایساده بود
جیمین: خودم میکشمت
ته ایل: راستی ممنونم باعث شدی نادیا رام شههه
امدم یه مشت بخوابونم تو صورتش که جلوم و گرفتن .
بشین تماشا کن چه طوری از دستت میگیرمش
جیمین: میبینمت اقایه مون، ته، ایل
و رفتم
"ویو نادیا"
اروم چشمام و باز کردم که یه زنی داشت سرم و از دستم در میاورد.
یه دفعه داد زد:
part:۲
"ویو نادیا"
لباس پاره و خونی، پر از زخم
بدو بدو به سمت رفتم
چه بلایی سرت اوردن؟؟
شروع کردم تکون دادنش
نادیا: بیدار شوو، تروخدا، تو دیگه نه، ببخشیددد بخواطر منن این بلا سرت امددد...معذرت میخوام
با تمام درد حرفام و میزدم
اشکا بم امون نمیداد.
از ترس میلرزیدم....
همون شکل سرمو گزاشتم رو تخت
نادیا: خواهش میکنم بیدار شو...
یه دفعه دسی رو دستم که رو تن جیمین بود نشست...
وقتی سرم و بالا اوردم دست جیمین بود که بی جون رو دستام بود.
نادیا: خوبی؟ چرا اینطوری شدی؟ واقعا چرا بخواطر من اینکارار و کردییی چرا؟
خیلی اروم و ضعیف و و با لحن خندون همیشگیش گفت:
_ بد تر از اینا ،، اون شوهرته که اگه نراقبت نمیموندنم میکشتم...
سرمو برگردوندم طرف ته ایل
نادیا: چرا اینجا نگهش داشتی؟!تروخدا بزار بره....نمیبینی وضعشوو؟؟ ..اصلا اینجا میمونم ...لطفا
جیمین با صدایی بلند تر و نصفه گفت:
_ چرت نگو ، نمیزارم اینجا باشی
رفتم سمت ته ایل
نادیا: لطفاا...هر کاری بخوای میکنم...جونگکوک و گرفتی این نه خواهش میکنممم
جیمین: نادیااااا
صورتم تویه دستش گرفت
ته ایل: افرین دختر خوب...
نادیا: میزاری بره؟؟؟
ته ایل: بش نیاز ندارم....اره میزارمم..ولی پایه حرفت باش که چی گفتی
نادیا: باشعهه
جیمین: ببند دهنتو نادیااا تو نمیتونی اینجا بمونی ، به فکر خودت باش به فکر اونی که باته...نادیا مننن مهم نیستمم خر نفهم.
به حرفاش اهمیت نمیدادم نمیتونستم بزارم بخواطر من از خون ریزی بمیره
برگشتم سمتش
نادیا: ممنونم ازت ، خیلی زیاد...
و برگشتم و از اتاق رفتم بیرون.
گریه حتی یک لحظه دست بر نمیداشت
در اون اتاق بسته شد و ته ایل امد سمتم
ته ایل: تو چته؟؟
حرفش و میشنیدم پس چرا نمیتونستم جواب بدم؟
چرا سخته باور کنم من جونگکوک و ندارم؟
دستم دور شکمم پیچیده شد
نادیا: چرااا؟؟؟؟؟؟؟؟
این بچه ایندش چجوریع؟؟؟
اگه نتونم به دنیاش بیارم؟
تنها چییزی که از جونگکوک پیشم مونده.
چرا نمیتونم بزرگش کنم؟
چرا نمیتونم دوباره سرش با جونگکوک دعوا کنم؟
ته ایل: نادیااااا....
و تاریکییی......
__________________
"ویو جیمین"
من نمیتونم بزار اون بچه و نادیا اینجا بمونن؟
ببینم من قراره برگردم؟؟
باید هر طور شده ادرس و پیدا کنم و به دست تهیونگ برسونم.
جونگکوک رفیقم بود مثل داداشم بود از امانتیاش محافظ میکنم حتی به قیمت جونمم شده.
با همون سر و وضع بلندم کردن
ته ایل جلو در وایساده بود
جیمین: خودم میکشمت
ته ایل: راستی ممنونم باعث شدی نادیا رام شههه
امدم یه مشت بخوابونم تو صورتش که جلوم و گرفتن .
بشین تماشا کن چه طوری از دستت میگیرمش
جیمین: میبینمت اقایه مون، ته، ایل
و رفتم
"ویو نادیا"
اروم چشمام و باز کردم که یه زنی داشت سرم و از دستم در میاورد.
یه دفعه داد زد:
۱۹.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.