رمان

وقتی رئیست بود........ 🤍✨
p6


جلوی کافه ای وایسادم که کیجو گفته بود و اونو پشت شیشه دیدم و برام دست تکون داد ولی یکی دیگه هم کنارش بود یه دختر بـود انگار حس بدی گرفتم و میدونستم یه چیزی درست نیست انکار همون موقع شکست عشقی خوردم با تردید وارد کافه شدم و نشستم رو به روی کیجو
ات: امم سلام من جانگ هستم
باهاش اشنا شدم اسمش مینو بود و گفت که دوست دختر کیجوعه انکار تیری به وسط قلبم زدن کمی ناراحت شدم و با زور لبخند زدم و به ادامه ی حرفامون برگشتیم
بعد یک ساعت گوشی کیجو زنگ خورد و مادرش بود و از صحبت های اون فهمیدم که میخواد مینو رو به خانوادش معرفی کنه دوباره قلبم درد گرفت که چرا اون دختر من نیستم و سرم رو پایین گرفتم چشمام اشکی شده بود بعد چند دقیقه کیجو گوشی رو قعط کرد و گفت امشب مهمونی دارت و باید بره ولی قبل رفتن ازم خواهش کرد که امشب به اون مهمونی برم ولی حتما با یه پارتنر
درخواستشو رد کردم جون امشب باید به دیدن اقای کیم میرفتم و حرف مهمی رو بهش میگفتم و اونم کارتی رو بهم داد و گفت اگر دوست داشتی بیا و از کافه خارج شدن منم با دلی تنها از اونحا بیرون زدم تقریبا ساعت ۵بود و چون زمستون بود هوا زود تر تاریک میشد کم کم داشت هوا تاریک میشد که من یادم اومد لباس مجلسی ندارم و به سمت پاساژی رفتم و یه لباس شیک خریدم و رفتم خونه کمی خوابیدم و بیدار شدم ساعت ۸ونیم بود شتتتتتت با عجله لباس رو پوشیدم کمی میکاپ کردم خواستم برم که نکاهم به خودم توی اینه افتاد خیلی به خودم رسیده بودم بعد فوت پدر مادرم دیکه به خودم نرسیدم و این اولین باره که انقدر به خودم رسیدم با غم دردناکی اتاق رو ترک کردم و سوار تاکسی شدم و به ادرسی که اقای کیم داده بود رفتم یه خونه ی بزرگ و مجلسی بود اقای کیم با جیهو اونجا وایساده بودن پیاده شدم و با خوشحالی به سمت جیهو رفتم که دیدم......
ـــــــــــــــــــ
اینم پارت دوم فردا دوباره میزارم
دیدگاه ها (۸)

رمان

مهم

رمان

رمان

رمان

بیب من برمیگردمپارت: 50( تهیونگ ) داخل گوشیم بودم و میخواستم...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط