فیک(سرنوشت ) پارت ۴۹
فیک(سرنوشت )پارت ۴۹
آلیس ویو
بعدی اینکه همجا ساکت شد..قفل درو باز کردم..
درو باز کردم و بعدی دیدن دو طرفم و مطمئن شدن اینکه کسی نیس کسيه آب گرم و گرفتم دوباره برگشتم حموم و درو قفل کردم.
.
.
دردم کم شده بود نه اینکه کلا از بین رفته بود یه کوچولو کمتر از قبل شده بود
اول سرمو از در حموم بیرون کردم بعدی اینکه مطمئن شدم بجز خودم کسی دیگهی نیس از حموم بیرون شدم..
سریع واسم یه لباس برداشتم و تنم کردم..
موهامو با حوله خشک کردم و شونه زدم...
زمانیکه حاظر شدم...خاستم از اتاق برم بیرون..تا دستم با دستگیره در به تماس بشه که باز شد..
چند قدمی عقب رفتم..که جونگ کوک اومد تو
پشت سرش درو بست...تا منو دید جا خورد..حرکتی نکرد...واسه کاری دیشبم از چشم تو چشم شدن باهاش خجالت می کشیدم...
سرمو پایین گرفتم...که اونم با صدا آروم کهمیشد خجالت و تو صداش تشخیص داد گفت.
جونگ کوک: میشه کسی از این موضوع خبر نشه...
آلیس: ب..باشه.
جونگ کوک: ببين نه تقصیر من بود نه تقصیر تو..ما زیادی مست بودیم.
آلیس: اگه ظرفیتت پایینه..چرا زیادی نوشیدی...
جونگ کوک: هیچوقت اینجوری نمیشدم..این بار اولمه...
ِآلیس: میشه درموردش اصلا حرف نزنیم...حس بدی دارم..
جونگ کوک: باشه فقط سعی کن کسی خبر نشه..و راستی به بقیه گفتم امروز و مریضی نمیتونی کار کنی.
آلیس: ممنون...
دوباره سریع مث برق از اتاق بیرون شد.
با فکرای تو سرم از اتاق بیرون شدم...
پله هارو دونه به دونه پایین رفتم و بعدی رسیدن به راهرو صدا های از سالن پذیرایی شنیدم..کنجکاو شدم و به سمتش قدم برداشتم.
تا رسیدم با آدمای مختلفی روبرو شدم که اصلا تا الان ندیده بودمش...
چندتا مرد بود که با بابا جونگ کوک تهیونگ و خود جونگ کوک نشسته بودن..
با چشمای گرد شده نگاشون میکردم...
که جونگ کوک از جاش بلند شد و سمتم اومد.
از بازوم گرفت و با صدای آرومی رو به اونا گفت
جونگ کوک: من از طرف ایشون معذرت میخام.
سری خم کرد و جلوتر از من راه افتاد و منم دنبال خودش کشید..
دوباره از پله ها بالا رفتیم...و زمانیکه وارد اتاق شدیم...
درو پشت سرش بست و با چهره عصبی داد زد.
جونگ کوک: چرا اومدی هاااا....چرا اومدی جلو اون همه مرد..
از تعجب و اینکه نمیدونستم چی بگم...چندباری پلک زدم...کمی جا به جا شدم و تا خاستم چیزی بگم که دوباره داد زد..
جونگ کوک: اصلا میدونی اونا کیه...نه نمیدونی پس چرا اومدی پایین...
غلط املایی بود معذرت 💖
۱ پارت دیگه شب میزارم🤍💜
آلیس ویو
بعدی اینکه همجا ساکت شد..قفل درو باز کردم..
درو باز کردم و بعدی دیدن دو طرفم و مطمئن شدن اینکه کسی نیس کسيه آب گرم و گرفتم دوباره برگشتم حموم و درو قفل کردم.
.
.
دردم کم شده بود نه اینکه کلا از بین رفته بود یه کوچولو کمتر از قبل شده بود
اول سرمو از در حموم بیرون کردم بعدی اینکه مطمئن شدم بجز خودم کسی دیگهی نیس از حموم بیرون شدم..
سریع واسم یه لباس برداشتم و تنم کردم..
موهامو با حوله خشک کردم و شونه زدم...
زمانیکه حاظر شدم...خاستم از اتاق برم بیرون..تا دستم با دستگیره در به تماس بشه که باز شد..
چند قدمی عقب رفتم..که جونگ کوک اومد تو
پشت سرش درو بست...تا منو دید جا خورد..حرکتی نکرد...واسه کاری دیشبم از چشم تو چشم شدن باهاش خجالت می کشیدم...
سرمو پایین گرفتم...که اونم با صدا آروم کهمیشد خجالت و تو صداش تشخیص داد گفت.
جونگ کوک: میشه کسی از این موضوع خبر نشه...
آلیس: ب..باشه.
جونگ کوک: ببين نه تقصیر من بود نه تقصیر تو..ما زیادی مست بودیم.
آلیس: اگه ظرفیتت پایینه..چرا زیادی نوشیدی...
جونگ کوک: هیچوقت اینجوری نمیشدم..این بار اولمه...
ِآلیس: میشه درموردش اصلا حرف نزنیم...حس بدی دارم..
جونگ کوک: باشه فقط سعی کن کسی خبر نشه..و راستی به بقیه گفتم امروز و مریضی نمیتونی کار کنی.
آلیس: ممنون...
دوباره سریع مث برق از اتاق بیرون شد.
با فکرای تو سرم از اتاق بیرون شدم...
پله هارو دونه به دونه پایین رفتم و بعدی رسیدن به راهرو صدا های از سالن پذیرایی شنیدم..کنجکاو شدم و به سمتش قدم برداشتم.
تا رسیدم با آدمای مختلفی روبرو شدم که اصلا تا الان ندیده بودمش...
چندتا مرد بود که با بابا جونگ کوک تهیونگ و خود جونگ کوک نشسته بودن..
با چشمای گرد شده نگاشون میکردم...
که جونگ کوک از جاش بلند شد و سمتم اومد.
از بازوم گرفت و با صدای آرومی رو به اونا گفت
جونگ کوک: من از طرف ایشون معذرت میخام.
سری خم کرد و جلوتر از من راه افتاد و منم دنبال خودش کشید..
دوباره از پله ها بالا رفتیم...و زمانیکه وارد اتاق شدیم...
درو پشت سرش بست و با چهره عصبی داد زد.
جونگ کوک: چرا اومدی هاااا....چرا اومدی جلو اون همه مرد..
از تعجب و اینکه نمیدونستم چی بگم...چندباری پلک زدم...کمی جا به جا شدم و تا خاستم چیزی بگم که دوباره داد زد..
جونگ کوک: اصلا میدونی اونا کیه...نه نمیدونی پس چرا اومدی پایین...
غلط املایی بود معذرت 💖
۱ پارت دیگه شب میزارم🤍💜
۲۰.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.