وقتی بچشو نمی خواد

وقتی بچشو نمی خواد ..

پارت بیستم


صبح
با صدای نامجون که داشت با تلفن حرف میزد بیدار شدم ولی انقدر خسته بودم که نمیتونستم چشمام رو باز کنم و فقط به صداش گوش می‌دادم
نامجون: نه .....بیاریدش...پسراهم هستن مواظبشن....باشه بهش میگم..... خداحافظ .
دلم نمی خواست بیدار بشم انگار جاذبه ی زمین تو این قسمت بیشتر از همه جاست
با صدای نامجون دست از فکر کردن درباره ی جاذبه برداشتم
نامجون: چی میشد اگه بازم مال من بودی ؟
از این حرفش تعجب کردم ولی دوست داشتم بازم چشمامو بسته نگه دارم تا ببینم چی میگه
نامجون: هنوزم قشنگی ..... هنوزم مثل قبلاً بی نقصی
تا لپم رو بوس کرد همون موقع چشمامو باز کردم که نامجون سریع کشید عقب
نامجون: تو بیدار بودی؟
از تعجب زبونم بند اومده بود و فقط بهش نگاه می کردم
نامجون:ببین من ....من واقعاً منظور بدی نداشتم
ات: ......
نامجون: حرفامم شنیدی؟
با تکون دادن سرم به سمت پایین بهش فهموندم که همه رو شنیدم
نامجون: ببخشید
ات: ب... براچی
نامجون: بخاطر همه چی ........ات
ات: بله
نامجون: میشه دوباره باهام قرار بزاری؟ ....
دیدگاه ها (۱۴)

وقتی بچشو نمی خواد....پارت بیستم و یکمات: .....نامجون: لطفاً...

وقتی بچشو نمی خواد پارت بیست و دوم ات: می‌خوام ازش فاصله بگی...

وقتی بچشو نمی خواد....پارت نوزدهم رفتم تو اتاق رو تخت دراز ک...

وقتی بچشو نمی‌خواد...پارت هجدهم به زور گذاشتمش تو ماشین ات: ...

جیمین فیک زندگی پارت ۵۵#

چندپارتی☆p.4جمعه صبح ساعت۳۰ :۹ دقیقه ات: دیشب اینقدر گریه کر...

جیمین فیک زندگی پارت ۷۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط