عشق پنهانp12
عشق پنهانp12
(روز بعد در حیاط مدرسه)
انیا:سلام بکی، بکی:سلام دیشب چیشد همشو بهم بگو انیا:باشه اینطوری شد که... (تمام داستان رو بهش میگه) اره دیگه همین بکی:پس حدسم درست بود انیا:اره ولی چطوری باهاش قرار برم؟ چیکار کنم؟ بکی :بیا بهت میگم....
(در کلاس)
دامیان:سلام انیا سان، انیا:سلام دامیان سان دامیان:انیا نظرت چیه که.... فردا قرار بزاریم. انیا:اها البته دامیام:خب باشه پس فردا جلوی کافه پینگ شو میبینمت انیا: باشه....
(فلش زمانی به روز بعد جلوی کافه پینگ شو)
(انیا با بکی تلفنی حرف میزند)
انیا:خب بکی اول چیکار کنم؟ بکی از پشت تلفن:خب اول از همه بهش سلام که میدی با لبخند سلام بده و برای احترام باهاش دست بده انیا:اها فهمیدم تو کافه چی؟ بکی:اونجا هم به منو نگاه کن فقط یه چیزی قبلش خودت درو باز نکنی ها صبر کن تا درو دامیان برات باز کنه، بعد داشتم میگفتم به کنم نگاه کن هیجان زده نشی ها یه قهوه سفارش بده انیا:ایییی من از قهوه بدم میاد بکی:مجبوری انیا:خیلی خب بعدا بهت میگم چی شد خدافظ. بکی:باشه خدافظ
(دامیان می اید)
(این داستان ادامه دارد✅)
(روز بعد در حیاط مدرسه)
انیا:سلام بکی، بکی:سلام دیشب چیشد همشو بهم بگو انیا:باشه اینطوری شد که... (تمام داستان رو بهش میگه) اره دیگه همین بکی:پس حدسم درست بود انیا:اره ولی چطوری باهاش قرار برم؟ چیکار کنم؟ بکی :بیا بهت میگم....
(در کلاس)
دامیان:سلام انیا سان، انیا:سلام دامیان سان دامیان:انیا نظرت چیه که.... فردا قرار بزاریم. انیا:اها البته دامیام:خب باشه پس فردا جلوی کافه پینگ شو میبینمت انیا: باشه....
(فلش زمانی به روز بعد جلوی کافه پینگ شو)
(انیا با بکی تلفنی حرف میزند)
انیا:خب بکی اول چیکار کنم؟ بکی از پشت تلفن:خب اول از همه بهش سلام که میدی با لبخند سلام بده و برای احترام باهاش دست بده انیا:اها فهمیدم تو کافه چی؟ بکی:اونجا هم به منو نگاه کن فقط یه چیزی قبلش خودت درو باز نکنی ها صبر کن تا درو دامیان برات باز کنه، بعد داشتم میگفتم به کنم نگاه کن هیجان زده نشی ها یه قهوه سفارش بده انیا:ایییی من از قهوه بدم میاد بکی:مجبوری انیا:خیلی خب بعدا بهت میگم چی شد خدافظ. بکی:باشه خدافظ
(دامیان می اید)
(این داستان ادامه دارد✅)
۲.۹k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.