☆رمان سایه مرگبار☆
☆رمان سایه مرگبار☆
part6
{در رستوران}
پیشخدمت: سلام خوش اومدین! چی میل دارین براتون بیارم؟
میسو: لطفا برامون چهار تا کیمچی بیارین!
پیشخدمت: چشمم
همین که پیشخدمت رفت جو بو اه گفت: میسو! تازگیا... تو فکری، چی شده؟
هه سو: با اینکه هیچ وقت با حرف های جو بو موافق نیستم ولی اینو راست میگه!
میسو: چیزی مشده بچه ها! راستی امتحان ریاضی کی داریم؟
همه باهم: میسو بحث و عوض نکن!
جو بو اه: ببینم نکنه عاشق شدی یا عاشقت شدن! وایییییی خدااا🥺
هه سو: جو بو اینا چیه که میگی؟!
میسو: بچه ها! لطفا! بیاین یه امروزو فقط خوشحال باشیم!
وونیونگ: راست میگه!
اون روز تا جایی که تونستن خوشگذروندن و خوشحال بودن.
وقتی خوشگذرونی هاشون تموم شد از هم دیگه خداحافظی کردن و به خونه هاشون رفتن....!
میسو. تو راه خونه بود که ناگهان........
شرطی نداره امشب دو پارت گذاشتم اخر شب اگه تونستم پارت ۷رو هم میزارم
قراره هیجانی شه ها.!!!!!
#رمان_سایه_مرگبار
part6
{در رستوران}
پیشخدمت: سلام خوش اومدین! چی میل دارین براتون بیارم؟
میسو: لطفا برامون چهار تا کیمچی بیارین!
پیشخدمت: چشمم
همین که پیشخدمت رفت جو بو اه گفت: میسو! تازگیا... تو فکری، چی شده؟
هه سو: با اینکه هیچ وقت با حرف های جو بو موافق نیستم ولی اینو راست میگه!
میسو: چیزی مشده بچه ها! راستی امتحان ریاضی کی داریم؟
همه باهم: میسو بحث و عوض نکن!
جو بو اه: ببینم نکنه عاشق شدی یا عاشقت شدن! وایییییی خدااا🥺
هه سو: جو بو اینا چیه که میگی؟!
میسو: بچه ها! لطفا! بیاین یه امروزو فقط خوشحال باشیم!
وونیونگ: راست میگه!
اون روز تا جایی که تونستن خوشگذروندن و خوشحال بودن.
وقتی خوشگذرونی هاشون تموم شد از هم دیگه خداحافظی کردن و به خونه هاشون رفتن....!
میسو. تو راه خونه بود که ناگهان........
شرطی نداره امشب دو پارت گذاشتم اخر شب اگه تونستم پارت ۷رو هم میزارم
قراره هیجانی شه ها.!!!!!
#رمان_سایه_مرگبار
۱.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.