قلب من ( پارت آخر )
قلب من ( پارت آخر )
* ویو کوک *
پ/ک : تو باید منو آزاد میکردی.....من پدرتم!
کوک : گور بابات.....تو هیچکس من نیستی، بعد از اون کار احمقانت که انداختنت زندان ، دیگه هیچ کس من نیستی....!
پ/ک : ( پوزخند ) حسابت و میرسم!
کوک : من میتونم همین الان پول رو پس بگیرم و حبس ابد بشی.....
پ/ک : تو حتا اگر پولت رو پس بگیری من میتونم خودمو نجات بدم....
کوک : ( نیشخند )تو خودت و نجات نمیدی اون نوچه های اشغالت میان نجاتت میدن!
پ/ک : از اینجا گمشو.....تو پسر من نیستی!
کوک : توام پدر من نیستی....
پ/ک : ( نفس عمیق )
پلیس : وقت تمومه....!
از اداره پلیس اومدم بیرون....لعنتی، حالم داغون بود....داغون ترم شد....اصن قیافشو میبینم عنم میگیره....! 🗿🤌🏻
سوار ماشین شدم و تا سرعت آخر ماشین رانندگی میکردم....همه ی پنجره هارو دادم پایین و سقف بالا سرم و باز کردم.....باد ار همه جا میومد و میخورد به صورتم!
کاشکی الان بغل دستم ا/ت پیشم بود.....دلم برای اون غر زدناش تنگ شده.....!
هروقت بهش فکر میکنم لبخند میزنم....آره....اون حالش خوب میشه کوک.....مطمعنم اون قوی تر از این حرفاست!
* چند ساعت بعد *
رسیدم خونه و یه دوش چند مینی گرفتم، از اون روزی که ا/ت بیمارستانه و مریضه تا الان هیچی نخوردم.....اصلا از گلوم پایین نمیره ( بچم🫠)
چشمام درد میکرد.....توی این فکر بودم که پولم رو پس بگیرم و حبس ابد بشه....ولی اول ا/ت مهم تره....آخه مرتیکه عوضی.....پول زندانش رو دادم بهش بد و بیرا میگه.....!
چشمام و مالیدم و خودمو پرت کردم رو تخت و چشمام و بستم.....خوابم برد.
* فردا *
* ویو کوک *
با صدای زنگ گوشیم که خیلی بلند لود از خواب پاشدم.....
کوک : هوففف.....کی زنگ زده این وقت صب؟ ( خواب آلود )
از تخت پاشدم و رفتم سمت گوشیم.....دیدم نوشته مینگ جو!!
تازه یادم اومد امروز عمل ا/ته!!!
شتتتت!
سریع جواب دادم....!
کوک: الو....!!
مینگ جو: کوک.....همین الان بیا بیمارستان.....!
کوک : باشه باشه اومدمممم.....!!
لباش پوشیدم و با ماشین رفتم سمت بیمارستان...
رسیدم و پیاده شدم، وارد که شدم خیلی شلوغ بود.....
با چشم دنبال دوستای ا/ت میگشتم.
پیداشون کردم.
کوک : هی هی....!!
الدنا : یااا....بلاخره اومدی؟!
کوک : چیشده؟!
مینگ جو: هیچی تازه میخواد عملش شروع بشه....
کوک : جون بع لبم کردی !
الونا : خودت گفتی خبرت کنیم....
کوک : خیلی خب.....
* چند دقیقه بعد *
دکتر : خب همین الان میخواد عمل شروع بشه....لطفا همه بیرون وایسید!
همه از اتاق رفتن بیرون......
کوک تو ذهنش: ا/ت خواهش میکنم زنده بمون....
از پشت در نگاش میکردم....که یهو پرده رو کشیدن!
کوک : یااا....
خیلی نگران بودم......استرس تمام وجودم و گرفته بود!!
یعنی چی میشه؟!!
خدایاااا......
انگار تختم توی دلم گریه میکردم......
فقط زنده بمونه.....من دوسش دارم
تروخدااا.....
فقط میخوام زنده بمونه.....
بغض کرده بودم.......
کع بعد از نیم ساعت.....دکتر اومد بیرون......
کوک : چیشد؟!!
دکتر : متاسفم......
کوک : ( گریه ) چی؟!!
دکتر: میتونید ببینیدش.....
سریع وارد اتاق شدم.....رفتم سمتش....
کوک : ( گریه ) چطور تونستی.....بری؟!!
گریم شدید شد.....
کوک : ( گریه شدید ) من.....دوست دارمممم!!!
ا/ت : منم.....
کوک : هوم؟!
سرم و آوردم بالا.
دیدم ا/ت داره نگام میکنه....
کوک : من دارم خواب میبینم؟!
ا/ت : ( خنده ) نه.....من خوبم!
کوک : اما....دکتر گفت که!
ا/ت : خب....من برای اذیت کردنت گفتم اینو بگه....میخواستم سوپرایزت کنم!
کوک : جدی؟!
ا/ت : آره.....
کم کم اون صورت گریون تبدیل شد به خنده......البته......زندگی سخته.....
پایان.
چیه؟! واقعا فک کردی تموم شد؟!
نه خیر عزیزم.....داستان تازه شروع شده........
ادامه دارد........
خب بچه ها من یه چن وقت نیستم چون باید تیزر فصل ۲ رو درست کنم:)
فعلا!
البته اگه لایک نکنید از فصل ۲ خبری نیس🗿🤝🏻
* ویو کوک *
پ/ک : تو باید منو آزاد میکردی.....من پدرتم!
کوک : گور بابات.....تو هیچکس من نیستی، بعد از اون کار احمقانت که انداختنت زندان ، دیگه هیچ کس من نیستی....!
پ/ک : ( پوزخند ) حسابت و میرسم!
کوک : من میتونم همین الان پول رو پس بگیرم و حبس ابد بشی.....
پ/ک : تو حتا اگر پولت رو پس بگیری من میتونم خودمو نجات بدم....
کوک : ( نیشخند )تو خودت و نجات نمیدی اون نوچه های اشغالت میان نجاتت میدن!
پ/ک : از اینجا گمشو.....تو پسر من نیستی!
کوک : توام پدر من نیستی....
پ/ک : ( نفس عمیق )
پلیس : وقت تمومه....!
از اداره پلیس اومدم بیرون....لعنتی، حالم داغون بود....داغون ترم شد....اصن قیافشو میبینم عنم میگیره....! 🗿🤌🏻
سوار ماشین شدم و تا سرعت آخر ماشین رانندگی میکردم....همه ی پنجره هارو دادم پایین و سقف بالا سرم و باز کردم.....باد ار همه جا میومد و میخورد به صورتم!
کاشکی الان بغل دستم ا/ت پیشم بود.....دلم برای اون غر زدناش تنگ شده.....!
هروقت بهش فکر میکنم لبخند میزنم....آره....اون حالش خوب میشه کوک.....مطمعنم اون قوی تر از این حرفاست!
* چند ساعت بعد *
رسیدم خونه و یه دوش چند مینی گرفتم، از اون روزی که ا/ت بیمارستانه و مریضه تا الان هیچی نخوردم.....اصلا از گلوم پایین نمیره ( بچم🫠)
چشمام درد میکرد.....توی این فکر بودم که پولم رو پس بگیرم و حبس ابد بشه....ولی اول ا/ت مهم تره....آخه مرتیکه عوضی.....پول زندانش رو دادم بهش بد و بیرا میگه.....!
چشمام و مالیدم و خودمو پرت کردم رو تخت و چشمام و بستم.....خوابم برد.
* فردا *
* ویو کوک *
با صدای زنگ گوشیم که خیلی بلند لود از خواب پاشدم.....
کوک : هوففف.....کی زنگ زده این وقت صب؟ ( خواب آلود )
از تخت پاشدم و رفتم سمت گوشیم.....دیدم نوشته مینگ جو!!
تازه یادم اومد امروز عمل ا/ته!!!
شتتتت!
سریع جواب دادم....!
کوک: الو....!!
مینگ جو: کوک.....همین الان بیا بیمارستان.....!
کوک : باشه باشه اومدمممم.....!!
لباش پوشیدم و با ماشین رفتم سمت بیمارستان...
رسیدم و پیاده شدم، وارد که شدم خیلی شلوغ بود.....
با چشم دنبال دوستای ا/ت میگشتم.
پیداشون کردم.
کوک : هی هی....!!
الدنا : یااا....بلاخره اومدی؟!
کوک : چیشده؟!
مینگ جو: هیچی تازه میخواد عملش شروع بشه....
کوک : جون بع لبم کردی !
الونا : خودت گفتی خبرت کنیم....
کوک : خیلی خب.....
* چند دقیقه بعد *
دکتر : خب همین الان میخواد عمل شروع بشه....لطفا همه بیرون وایسید!
همه از اتاق رفتن بیرون......
کوک تو ذهنش: ا/ت خواهش میکنم زنده بمون....
از پشت در نگاش میکردم....که یهو پرده رو کشیدن!
کوک : یااا....
خیلی نگران بودم......استرس تمام وجودم و گرفته بود!!
یعنی چی میشه؟!!
خدایاااا......
انگار تختم توی دلم گریه میکردم......
فقط زنده بمونه.....من دوسش دارم
تروخدااا.....
فقط میخوام زنده بمونه.....
بغض کرده بودم.......
کع بعد از نیم ساعت.....دکتر اومد بیرون......
کوک : چیشد؟!!
دکتر : متاسفم......
کوک : ( گریه ) چی؟!!
دکتر: میتونید ببینیدش.....
سریع وارد اتاق شدم.....رفتم سمتش....
کوک : ( گریه ) چطور تونستی.....بری؟!!
گریم شدید شد.....
کوک : ( گریه شدید ) من.....دوست دارمممم!!!
ا/ت : منم.....
کوک : هوم؟!
سرم و آوردم بالا.
دیدم ا/ت داره نگام میکنه....
کوک : من دارم خواب میبینم؟!
ا/ت : ( خنده ) نه.....من خوبم!
کوک : اما....دکتر گفت که!
ا/ت : خب....من برای اذیت کردنت گفتم اینو بگه....میخواستم سوپرایزت کنم!
کوک : جدی؟!
ا/ت : آره.....
کم کم اون صورت گریون تبدیل شد به خنده......البته......زندگی سخته.....
پایان.
چیه؟! واقعا فک کردی تموم شد؟!
نه خیر عزیزم.....داستان تازه شروع شده........
ادامه دارد........
خب بچه ها من یه چن وقت نیستم چون باید تیزر فصل ۲ رو درست کنم:)
فعلا!
البته اگه لایک نکنید از فصل ۲ خبری نیس🗿🤝🏻
۱۴.۷k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.