دختر مافیا پارت ۸
نکنه،نکنه کار میا بود!؟؟؟؟
نه،میا همچین کاری نمی کنه،اونم با من
_آکیرا،چرا من اینجوری شدم؟
آکیرا:عزیزم،فعلا باید استراحت کنی،به اینجوریه چیزا فکر نکن،باشه؟
_باشه
که یهو یه نفر محکم در اتاق می زد
~آکیرا سان،درو باز کن،میگم در رو باز کن،اگه بازش نکنی درو میشکنم،ببین اون دختره دیگه مُرده اینقدر خودت رو عذاب نده،چرا خودتو زندانی کردی ها؟
همه ی حرفاش رو با داد میگفت.
چند وقته که بیهوشم مگه؟
آکیرا:ساکت باش بریستال،اون دختره اسم داره،اسمش هم سم هست بعدشم اون نمُرده و نامزد منم هست،فهمیدی؟من بخاطر نامزدم حاضرم خودم رو زندانی کنم تا دست شماها بهش نرسه بعدشم به تو چه ربطی داره؟؟
آکیرا هم با داد زدن حرف میزد.
بریستال:چون این دستوره رئیس هست،می فهمی؟بعدشم من عاشق تو هستم،تو رو دوست دارم،تو رو می پَرَستم پس به خودت اینقدر سختی بخاطر یه نفری که مرده نده و درو باز کن،لطفا.
این دفعه بریستال آروم صحبت می کرد.
_درو باز کن،لطفا آکیرا
هنوز نمی تونستم بلند صحبت کنم پس شک کردم که شنیده باشه.
آکیر:اوه،باشه عزیزم
و رفت درو باز کنه که یهو بریستال افتاد تو بغلش!
بریستال:آه خدای من،مرسی مرسیییییی،میدونستم تو هم منو دوست داری!درسته؟
که آکیرا بریستال رو انداخت.و من واقعا خوشحال شدم!
آکیرا:من عمرا عاشق تو نمیشه!آخرین بارت باشه منو بغل می کنی،فهمیدی؟بعدشم من اینکارو برای تو نکردم،برای سم کردم
و من رو نشون داد
بریستال:چی،چییی تو،تو چطوری؟آخه چطوری؟خیلی خیلی شوکه شده بود که داشت خندم می گرفت ولی جلوی خودم رو گرفت.
_الان می بینی که زندم،مشکلی داری؟
و سعی کردم پاشم که آکیرا جلوم رو گرفت
آکیرا:نه بلند نشو
_ولی می خوام پاشم،لطفا
آکیرا:باشه پس،ولی من بغلت می کنم
و منو براید استایل بغل کرد،صورتم سرخ شده بود!
و دیدم که بریستال از عصبانیت داشت منفجر میشد و سریع از اتاق رفت.
آکیرا:حتما رفته خبر چینی.
_عیبی نداره
_راستی چند وقته که من بیهوش هستم؟
آکیرا:اوه،خب چی بگم،یک سال
چیییییییییییییییییییییییی
چطوریییییییییییی
_چرا؟آخه،آخه..
نذاشت ادامه حرفم رو بزنم
آکیرا:آروم باش،عیبی نداره،باشه؟
ولی
_ولی یعنی تو یک سال خودت رو توی این اتاق زندانی کرده بودی؟؟
آکیرا:اصلا مهم نیست،باشه؟مهم اینکه تو الان خوبی و می تونیم فردا جشن تولدت رو بگیریم،اونم باهم
_آره،فکر خوبیه
بعد از این حرف ها آکیرا کمکم کرد که روی پاهای خودم راه برم و بعدش برام یه هودی بنفش به همراه یه شلوار جین مشکی آورد تا لباس هامو عوض،البته که قبلش رفتم حموم
بعد از عوض کردن لباس هام،موهامو شونه کرد و برام بافت.
_الان ما توی برج هستیم؟
آکیرا:آره،وقتی که بیهوش شدی این اتاق رو از رئیس گرفتم،اما بعد از گذشت چند ماه رئیس گفت حتما دیگه مُردی و نمیشه کاری کرد و من باید تسلیم بشم اما من در رو قفل کردم که نتونن کاری کنن
_واقعا من رو ببخش،خیلی بهت زحمت دادم
آکیرا:اصلا هم اینطوری نیست،باشه،خودت رو سرزنش نکن
_باشه عزیزم
آکیرا:وایسا،بهم گفتی عزیزم؟؟؟؟
_آره دیگه،چی باید بگم؟
آکیرا:خب خیلی خوشم اومد،ولی همیشه به من میگفتی دانشمند دیوانه یا بعضی مواقعه که ازم خیلی خیلی ناراحت بودی میگفتی روانی
_باشه حالا،نمی خواد تو سرم بزنی،لیاقت عزیزم هم نداری واقعا که😠
آکیرا:باشه،باشه منو ببخش،گومن🙏🏻
_من هیچوقت نمی تونم از دستت عصبی باشم،پس بخشیده شدی♡
آکیرا:اریگاتو
که در اتاقو زدن و من ترسیدم
~ببخشید،آکیرا سان اما رئیس گفتن که بانو سم رو باید ببرم پیششون.
یه لحن خیلی ملایمی داشت،وایسا این صدا خیلی برای من آشناست
نکنه،نکنه
_____________________________________________
اوهایو
خب اومیدوارم خوشتون اومده باشه
بنظرتون کیه؟؟توی کامنت ها بگین
تا پارت بعدی
جانه🩷
نه،میا همچین کاری نمی کنه،اونم با من
_آکیرا،چرا من اینجوری شدم؟
آکیرا:عزیزم،فعلا باید استراحت کنی،به اینجوریه چیزا فکر نکن،باشه؟
_باشه
که یهو یه نفر محکم در اتاق می زد
~آکیرا سان،درو باز کن،میگم در رو باز کن،اگه بازش نکنی درو میشکنم،ببین اون دختره دیگه مُرده اینقدر خودت رو عذاب نده،چرا خودتو زندانی کردی ها؟
همه ی حرفاش رو با داد میگفت.
چند وقته که بیهوشم مگه؟
آکیرا:ساکت باش بریستال،اون دختره اسم داره،اسمش هم سم هست بعدشم اون نمُرده و نامزد منم هست،فهمیدی؟من بخاطر نامزدم حاضرم خودم رو زندانی کنم تا دست شماها بهش نرسه بعدشم به تو چه ربطی داره؟؟
آکیرا هم با داد زدن حرف میزد.
بریستال:چون این دستوره رئیس هست،می فهمی؟بعدشم من عاشق تو هستم،تو رو دوست دارم،تو رو می پَرَستم پس به خودت اینقدر سختی بخاطر یه نفری که مرده نده و درو باز کن،لطفا.
این دفعه بریستال آروم صحبت می کرد.
_درو باز کن،لطفا آکیرا
هنوز نمی تونستم بلند صحبت کنم پس شک کردم که شنیده باشه.
آکیر:اوه،باشه عزیزم
و رفت درو باز کنه که یهو بریستال افتاد تو بغلش!
بریستال:آه خدای من،مرسی مرسیییییی،میدونستم تو هم منو دوست داری!درسته؟
که آکیرا بریستال رو انداخت.و من واقعا خوشحال شدم!
آکیرا:من عمرا عاشق تو نمیشه!آخرین بارت باشه منو بغل می کنی،فهمیدی؟بعدشم من اینکارو برای تو نکردم،برای سم کردم
و من رو نشون داد
بریستال:چی،چییی تو،تو چطوری؟آخه چطوری؟خیلی خیلی شوکه شده بود که داشت خندم می گرفت ولی جلوی خودم رو گرفت.
_الان می بینی که زندم،مشکلی داری؟
و سعی کردم پاشم که آکیرا جلوم رو گرفت
آکیرا:نه بلند نشو
_ولی می خوام پاشم،لطفا
آکیرا:باشه پس،ولی من بغلت می کنم
و منو براید استایل بغل کرد،صورتم سرخ شده بود!
و دیدم که بریستال از عصبانیت داشت منفجر میشد و سریع از اتاق رفت.
آکیرا:حتما رفته خبر چینی.
_عیبی نداره
_راستی چند وقته که من بیهوش هستم؟
آکیرا:اوه،خب چی بگم،یک سال
چیییییییییییییییییییییییی
چطوریییییییییییی
_چرا؟آخه،آخه..
نذاشت ادامه حرفم رو بزنم
آکیرا:آروم باش،عیبی نداره،باشه؟
ولی
_ولی یعنی تو یک سال خودت رو توی این اتاق زندانی کرده بودی؟؟
آکیرا:اصلا مهم نیست،باشه؟مهم اینکه تو الان خوبی و می تونیم فردا جشن تولدت رو بگیریم،اونم باهم
_آره،فکر خوبیه
بعد از این حرف ها آکیرا کمکم کرد که روی پاهای خودم راه برم و بعدش برام یه هودی بنفش به همراه یه شلوار جین مشکی آورد تا لباس هامو عوض،البته که قبلش رفتم حموم
بعد از عوض کردن لباس هام،موهامو شونه کرد و برام بافت.
_الان ما توی برج هستیم؟
آکیرا:آره،وقتی که بیهوش شدی این اتاق رو از رئیس گرفتم،اما بعد از گذشت چند ماه رئیس گفت حتما دیگه مُردی و نمیشه کاری کرد و من باید تسلیم بشم اما من در رو قفل کردم که نتونن کاری کنن
_واقعا من رو ببخش،خیلی بهت زحمت دادم
آکیرا:اصلا هم اینطوری نیست،باشه،خودت رو سرزنش نکن
_باشه عزیزم
آکیرا:وایسا،بهم گفتی عزیزم؟؟؟؟
_آره دیگه،چی باید بگم؟
آکیرا:خب خیلی خوشم اومد،ولی همیشه به من میگفتی دانشمند دیوانه یا بعضی مواقعه که ازم خیلی خیلی ناراحت بودی میگفتی روانی
_باشه حالا،نمی خواد تو سرم بزنی،لیاقت عزیزم هم نداری واقعا که😠
آکیرا:باشه،باشه منو ببخش،گومن🙏🏻
_من هیچوقت نمی تونم از دستت عصبی باشم،پس بخشیده شدی♡
آکیرا:اریگاتو
که در اتاقو زدن و من ترسیدم
~ببخشید،آکیرا سان اما رئیس گفتن که بانو سم رو باید ببرم پیششون.
یه لحن خیلی ملایمی داشت،وایسا این صدا خیلی برای من آشناست
نکنه،نکنه
_____________________________________________
اوهایو
خب اومیدوارم خوشتون اومده باشه
بنظرتون کیه؟؟توی کامنت ها بگین
تا پارت بعدی
جانه🩷
۳.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.