دختر مافیا پارت ۷
یس حالش رو گرفتم
و به راه خودم ادامه دادم تا رسیدم به اتاق مخصوص من و میا،در واقعه اتاق مدارک ماموریت ها
ولی برای من و میا خیلی خاصه چون تنها جایی که ما راحتیم اینجاست
و من با اکیرا توی همین اتاق همش ملاقات می کردم!
در زدم و رفتم تو که دیدم میا داره با زانتوس دعوا میکنه!
سر چی؟
زانتوس:ببین من نمیدونم داری چی میگی،اوکی؟
میا:خوبم میدونی،تو منو فروختی
زانتوس:چی؟من؟عمرا
_ام،چی شده؟سر صبحی دارین دعوا میکنین؟
زانتوس:اوه بلخره،خانم خانم ها اومدن،منت گذاشتین می تونستید نیاید بانو
و دستش رو به حالت تعظیم کردن گذاشت
_میشه کنایه نزنی،حالا هم بگین چیشده؟
میا:هیچی،این پسره رفته به رئیس گفته که من توی یکی از ماموریت ها اطلاعات اشتباه دادم!
_ببخشید،ولی مگه میا تو به اعضا فقط خبر ماموریت هارو نمیدی؟الان شدی اطلاعات جم کن؟
میا:نه بابا،من عمرا کار اطلاعات رو انجام نمیدم
_خب،منظورت چیه؟
میا:وا،کند ذهن شدی؟منظورم اینکه زانتوس گفته که من به یکی از مامور های جدید نگفتم بره به یکی از ماموریت ها
_اها
چرا ذهنم کند شده؟؟؟؟
زانتوس:ببخشیدا،گفتی زانتوس؟
میا:آره دیگه،اسمته نیست؟
از قیافه میا خندم گرفت ولی بعدش دیدم داره عصبی منو نگاه میکنه ترسیدم
زانتوس:آخه زانتوس خالی؟مثلا می تونی زانتوس شی یا سان
میا:تو که ژاپنی نیستی
زانتوس:ولی توی ژاپن که هستیم!
_وای بسه دیگه سرم رو درد آوردید
واقعا سردرد گرفتم
میا:اوه ببخشید عزیزم،بیا این آب رو بخور
لیوان آب رو ازش گرفتم و خوردم که یهو سرم گیج رفت و دیگه هیچی نفهمیدم.
میا:وای عذاب وجدان گرفتم
زانتوس:نگران نباش،تورو می بخشه،به هر حال بخاطر خودش این کارو کردیم
میا:آه،باشه حالا بیا بلندش کنیم ببریمش پیش آکیرا سان
زانتوس:آره،ولی حواست باشه آکیرا نباید بفهمه
-----------------------------
وقتی چشمامو باز کردم،دیدم که توی اتاقی به رنگ آبی هستم
و آکیرا را رو بغلم دیدم که دستم رو گرفته و خوابش برده
_آکی..را
آکیرا:چیه؟وای سم،حالت خوبه؟سردرد داری؟حالت تهوع چی؟ممکنه سکته کنی؟یا توی کما بری؟بدن درد داری؟وای حالا چیکار کنم؟
همینجوری داشت دور خودش می چرخید و از من سوال می پرسید
_ب..اشه آرو...م باش من حا...لم خوب..ه
و اومد سمت من و دستامو گرفت
آکیرا:خب خدا رو شکر،اگه چیزیت میشد من نمیدونستم چیکار کنم
وایسا اصلا چرا من اینجوری شدم؟
نکنه،نکنه کار میا بود!؟؟؟؟
____________________________________________
اوهایو
خب اومیدوارم خوب بوده باشه
من این پارت رو به همراه پارت ۸ همین دیروز نوشتم اما از نوشتن پارت ۱ تا ۶ چند ماه میگذره
و توضیحاتی درباره بریستال هم نمی خواد بدونید
فقط شغل اون هم مثل زانتوس انجام دادن ماموریت ها هست،همین
تا پارت بعدی
جانه🩷
و به راه خودم ادامه دادم تا رسیدم به اتاق مخصوص من و میا،در واقعه اتاق مدارک ماموریت ها
ولی برای من و میا خیلی خاصه چون تنها جایی که ما راحتیم اینجاست
و من با اکیرا توی همین اتاق همش ملاقات می کردم!
در زدم و رفتم تو که دیدم میا داره با زانتوس دعوا میکنه!
سر چی؟
زانتوس:ببین من نمیدونم داری چی میگی،اوکی؟
میا:خوبم میدونی،تو منو فروختی
زانتوس:چی؟من؟عمرا
_ام،چی شده؟سر صبحی دارین دعوا میکنین؟
زانتوس:اوه بلخره،خانم خانم ها اومدن،منت گذاشتین می تونستید نیاید بانو
و دستش رو به حالت تعظیم کردن گذاشت
_میشه کنایه نزنی،حالا هم بگین چیشده؟
میا:هیچی،این پسره رفته به رئیس گفته که من توی یکی از ماموریت ها اطلاعات اشتباه دادم!
_ببخشید،ولی مگه میا تو به اعضا فقط خبر ماموریت هارو نمیدی؟الان شدی اطلاعات جم کن؟
میا:نه بابا،من عمرا کار اطلاعات رو انجام نمیدم
_خب،منظورت چیه؟
میا:وا،کند ذهن شدی؟منظورم اینکه زانتوس گفته که من به یکی از مامور های جدید نگفتم بره به یکی از ماموریت ها
_اها
چرا ذهنم کند شده؟؟؟؟
زانتوس:ببخشیدا،گفتی زانتوس؟
میا:آره دیگه،اسمته نیست؟
از قیافه میا خندم گرفت ولی بعدش دیدم داره عصبی منو نگاه میکنه ترسیدم
زانتوس:آخه زانتوس خالی؟مثلا می تونی زانتوس شی یا سان
میا:تو که ژاپنی نیستی
زانتوس:ولی توی ژاپن که هستیم!
_وای بسه دیگه سرم رو درد آوردید
واقعا سردرد گرفتم
میا:اوه ببخشید عزیزم،بیا این آب رو بخور
لیوان آب رو ازش گرفتم و خوردم که یهو سرم گیج رفت و دیگه هیچی نفهمیدم.
میا:وای عذاب وجدان گرفتم
زانتوس:نگران نباش،تورو می بخشه،به هر حال بخاطر خودش این کارو کردیم
میا:آه،باشه حالا بیا بلندش کنیم ببریمش پیش آکیرا سان
زانتوس:آره،ولی حواست باشه آکیرا نباید بفهمه
-----------------------------
وقتی چشمامو باز کردم،دیدم که توی اتاقی به رنگ آبی هستم
و آکیرا را رو بغلم دیدم که دستم رو گرفته و خوابش برده
_آکی..را
آکیرا:چیه؟وای سم،حالت خوبه؟سردرد داری؟حالت تهوع چی؟ممکنه سکته کنی؟یا توی کما بری؟بدن درد داری؟وای حالا چیکار کنم؟
همینجوری داشت دور خودش می چرخید و از من سوال می پرسید
_ب..اشه آرو...م باش من حا...لم خوب..ه
و اومد سمت من و دستامو گرفت
آکیرا:خب خدا رو شکر،اگه چیزیت میشد من نمیدونستم چیکار کنم
وایسا اصلا چرا من اینجوری شدم؟
نکنه،نکنه کار میا بود!؟؟؟؟
____________________________________________
اوهایو
خب اومیدوارم خوب بوده باشه
من این پارت رو به همراه پارت ۸ همین دیروز نوشتم اما از نوشتن پارت ۱ تا ۶ چند ماه میگذره
و توضیحاتی درباره بریستال هم نمی خواد بدونید
فقط شغل اون هم مثل زانتوس انجام دادن ماموریت ها هست،همین
تا پارت بعدی
جانه🩷
۱.۹k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.