در این حکایت آشوبِ شهر و بیماری وکرونا..
در این حکایت آشوبِ شهر و بیماری وکرونا..
نمی شود که تو از عشوه دست برداری؟
خیال پیرهَنت بسکه آمدَه ست اینجا...
گرفته بوی تو را، خانه ی من انگاری
کمی بیا نگران شو!بیا و غصه بخور!
بیا بپرس «عزیزم دوباره تب داری؟»
و خواستم که بیایم به خانه ات اما...
ببخش! جانِ نحیفم نمی کند یاری
نمی شود که تو از عشوه دست برداری؟
خیال پیرهَنت بسکه آمدَه ست اینجا...
گرفته بوی تو را، خانه ی من انگاری
کمی بیا نگران شو!بیا و غصه بخور!
بیا بپرس «عزیزم دوباره تب داری؟»
و خواستم که بیایم به خانه ات اما...
ببخش! جانِ نحیفم نمی کند یاری
۴.۲k
۱۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.