smile
smile
part25
یک ساعت بعد
ا/ت: یک ساعته داری باهم حرف میزنیم فقط میگی دلم برات تنگ شده
کوک: خب چی بگم
میجون: ا/ت
ا/ت:کوک من باید برم الان میجون میاد
کوک:باشه
گوشیو قطع کردم رفتم بیرون
ا/ت: بله داداش
میجون: بیا
از اتاقم رفتم بیرون
ا/ت: چیشده
میجون:میخوام ازدواج کنم
ا/ت: چی؟
میجون: با بورا
ا/ت: کِی؟
میجون: کم کم باید یه قرار خانوادگی بزارم
بورا: ا/ت
ا/ت: بله
بورا: میجون میشه بری
میجون: باشه
ا/ت: چه زود همچین تصمیمی گرفتید
بورا: وقتی رفتی تو اتاق منم جوگیر شدم از میجون خواستگاری کردم
ا/ت: 😂
بورا: خودم باورم نمیشه خب من دیگه میخوام برم خدافظ
ا/ت: خدافظ
دو هفته بعد
خواب بودم گوشیم زنگ خورد از خواب بیدار شدم جواب دادم
ا/ت: الو
کوک: الو ا/ت
ا/ت: چیه؟ ساعت چنده؟
کوک: 4 صبحه میخواستم یه خبری بهت بدم
ا/ت:بگو
کوک: احساساتم برگشت
ا/ت: چی؟؟؟
کوک: من الان بیرون خونتون هستم میخوای بیا تا ببینمت
ا/ت: الان میام
با لباس خوابم رفتم بیرون
ا/ت:جونگکوکی
کوک: ا/ت
ا/ت: ببینمت واقعا احساساتت برگشت
کوک: اره
اومد بغلم کرد
کوک: ازت ممنونم که کمکم کردی
ا/ت: خیلی خوشحال شدم
کوک: ببخشید که از خواب بیدارت کردم
خیلی هیجان داشتم نمیتونستم تا فردا صبر کنم
ا/ت: خیلی خوشحال شدم واقعا
کوک: خب برو داخل سرده فردا یه زنگ میزنم باهات قرار میزارم
ا/ت: باشه
رفتم داخل خیلی خوشحال بودم که احساساتش برگشته
چند ساعت بعد
م: ا/ت
ا/ت: بله مامان
م: توهم دیشب صدارو شنیدی
ا/ت: چه صدایی
م: صدای درو
ا/ت: اها مامان من بودم یکم حالم بد بود رفتم بیرون یکم چرخیدم خوب شدم
م: اها دختر ترسیدیم گفتیم نکنه دزدی چیزی باشه
میجون: خیلی خوشحالیا
ا/ت: اهمم اره خوشحالم
میجون: مامان اخر هفته با و مادر بورا قرار داریم
م: باشه یادمون نمیره
ا/ت: میجون تو واقعا میخوای زن بگیری ؟
میجون: نه میخوام شوهر کنم
ا/ت: مامان منم میخوام برم بیرون پیش دوستام
میجون: صبر کن من میرم بیرون میرسونمت
ا/ت: نه مرسی خودم میرم
#فیک
#سناریو
part25
یک ساعت بعد
ا/ت: یک ساعته داری باهم حرف میزنیم فقط میگی دلم برات تنگ شده
کوک: خب چی بگم
میجون: ا/ت
ا/ت:کوک من باید برم الان میجون میاد
کوک:باشه
گوشیو قطع کردم رفتم بیرون
ا/ت: بله داداش
میجون: بیا
از اتاقم رفتم بیرون
ا/ت: چیشده
میجون:میخوام ازدواج کنم
ا/ت: چی؟
میجون: با بورا
ا/ت: کِی؟
میجون: کم کم باید یه قرار خانوادگی بزارم
بورا: ا/ت
ا/ت: بله
بورا: میجون میشه بری
میجون: باشه
ا/ت: چه زود همچین تصمیمی گرفتید
بورا: وقتی رفتی تو اتاق منم جوگیر شدم از میجون خواستگاری کردم
ا/ت: 😂
بورا: خودم باورم نمیشه خب من دیگه میخوام برم خدافظ
ا/ت: خدافظ
دو هفته بعد
خواب بودم گوشیم زنگ خورد از خواب بیدار شدم جواب دادم
ا/ت: الو
کوک: الو ا/ت
ا/ت: چیه؟ ساعت چنده؟
کوک: 4 صبحه میخواستم یه خبری بهت بدم
ا/ت:بگو
کوک: احساساتم برگشت
ا/ت: چی؟؟؟
کوک: من الان بیرون خونتون هستم میخوای بیا تا ببینمت
ا/ت: الان میام
با لباس خوابم رفتم بیرون
ا/ت:جونگکوکی
کوک: ا/ت
ا/ت: ببینمت واقعا احساساتت برگشت
کوک: اره
اومد بغلم کرد
کوک: ازت ممنونم که کمکم کردی
ا/ت: خیلی خوشحال شدم
کوک: ببخشید که از خواب بیدارت کردم
خیلی هیجان داشتم نمیتونستم تا فردا صبر کنم
ا/ت: خیلی خوشحال شدم واقعا
کوک: خب برو داخل سرده فردا یه زنگ میزنم باهات قرار میزارم
ا/ت: باشه
رفتم داخل خیلی خوشحال بودم که احساساتش برگشته
چند ساعت بعد
م: ا/ت
ا/ت: بله مامان
م: توهم دیشب صدارو شنیدی
ا/ت: چه صدایی
م: صدای درو
ا/ت: اها مامان من بودم یکم حالم بد بود رفتم بیرون یکم چرخیدم خوب شدم
م: اها دختر ترسیدیم گفتیم نکنه دزدی چیزی باشه
میجون: خیلی خوشحالیا
ا/ت: اهمم اره خوشحالم
میجون: مامان اخر هفته با و مادر بورا قرار داریم
م: باشه یادمون نمیره
ا/ت: میجون تو واقعا میخوای زن بگیری ؟
میجون: نه میخوام شوهر کنم
ا/ت: مامان منم میخوام برم بیرون پیش دوستام
میجون: صبر کن من میرم بیرون میرسونمت
ا/ت: نه مرسی خودم میرم
#فیک
#سناریو
۷۳.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.