smile
smile
part27
یک ساعت بعد
چشمامو باز کردم دیدم جونگکوک هم خوابش برده بلند شدم رفتم یه پتو از رو یه تخت اوردم گذاشتم رو جونگکوک و رفتم پیش یه پرستار
👩🏼⚕️: بفرمایید
ا/ت: هنوز داخل اتاق عملن؟
👩🏼⚕️: نام بیمار
ا/ت: اسمشو نمیدونم خانم جئون نیست؟
👩🏼⚕️: منظورت مادر اقای جئون
ا/ت: اره
👩🏼⚕️: بله هنوز در اتاق عملن
رفتم دوباره نشستم پیش جونگکوک هنوز خواب بود
دو ساعت بعد
منتظر بودم ببینم چه خبر الان نزدیکه سه چهار ساعته داخل اتاق عمله جونگکوک هم برای اینکه زیاد فک نکنه خوابش برده بود هنوز بیدار نشده بود
دکتر اومد
ا/ت: سلام اقای دکتر
دکتر: سلام
ا/ت: خسته نباشید
دکتر: ممنون
ا/ت: چیشده عمل چطور بود؟
دکتر:خوب بود خیلی خوب ما برای عمل بیهوشش نکردیم میترسیدیم دوباره بیهوش بشن و خطرناک باشه میتونید برید ببینیشون
ا/ت: ممنون
رفتم پیش مامان جونگکوک
ا/ت: سلام
👩🏼⚕️: یکم حرف زدن براشون سخته اخه سه سال بیهوش بودن
ا/ت: حرفامو میشنوه
👩🏼⚕️: متاسفانه چون تازه بهوش اومده زیاد نمیتونه بشنوه باید داروهاشو خوب بخوره همه چیز به یاد بیاره
ا/ت: میتونم باهاش تنها باشم
👩🏼⚕️: البته
پرستار رفت بیرون و من با مادر جونگکوک تنها شدم این دومین بار بود که میدیدمش
ولی وقتی به چشماش نگاه کردم یه ارامشی میدیدم معلوم بود زنه مهربونیه یعنی قراره این زنه مهربون من بازم ببینم چون مامان کسیه که باهاش قرار میزارم یعنی همونطور که چشماش مهربونه با من هم با مهربونی رفتار میکنه یا نه سریع رفتم پیش جونگکوک نشستم
ا/ت: کوک کوک بیدار شو
کوک: بله ا/ت
ا/ت: مامانت بهوش اومده
#فیک
#سناریو
part27
یک ساعت بعد
چشمامو باز کردم دیدم جونگکوک هم خوابش برده بلند شدم رفتم یه پتو از رو یه تخت اوردم گذاشتم رو جونگکوک و رفتم پیش یه پرستار
👩🏼⚕️: بفرمایید
ا/ت: هنوز داخل اتاق عملن؟
👩🏼⚕️: نام بیمار
ا/ت: اسمشو نمیدونم خانم جئون نیست؟
👩🏼⚕️: منظورت مادر اقای جئون
ا/ت: اره
👩🏼⚕️: بله هنوز در اتاق عملن
رفتم دوباره نشستم پیش جونگکوک هنوز خواب بود
دو ساعت بعد
منتظر بودم ببینم چه خبر الان نزدیکه سه چهار ساعته داخل اتاق عمله جونگکوک هم برای اینکه زیاد فک نکنه خوابش برده بود هنوز بیدار نشده بود
دکتر اومد
ا/ت: سلام اقای دکتر
دکتر: سلام
ا/ت: خسته نباشید
دکتر: ممنون
ا/ت: چیشده عمل چطور بود؟
دکتر:خوب بود خیلی خوب ما برای عمل بیهوشش نکردیم میترسیدیم دوباره بیهوش بشن و خطرناک باشه میتونید برید ببینیشون
ا/ت: ممنون
رفتم پیش مامان جونگکوک
ا/ت: سلام
👩🏼⚕️: یکم حرف زدن براشون سخته اخه سه سال بیهوش بودن
ا/ت: حرفامو میشنوه
👩🏼⚕️: متاسفانه چون تازه بهوش اومده زیاد نمیتونه بشنوه باید داروهاشو خوب بخوره همه چیز به یاد بیاره
ا/ت: میتونم باهاش تنها باشم
👩🏼⚕️: البته
پرستار رفت بیرون و من با مادر جونگکوک تنها شدم این دومین بار بود که میدیدمش
ولی وقتی به چشماش نگاه کردم یه ارامشی میدیدم معلوم بود زنه مهربونیه یعنی قراره این زنه مهربون من بازم ببینم چون مامان کسیه که باهاش قرار میزارم یعنی همونطور که چشماش مهربونه با من هم با مهربونی رفتار میکنه یا نه سریع رفتم پیش جونگکوک نشستم
ا/ت: کوک کوک بیدار شو
کوک: بله ا/ت
ا/ت: مامانت بهوش اومده
#فیک
#سناریو
۲۶.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.