منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:89
و با کاری که کرد سه متر عقب پریدم
از پنجره پرید داخل
ات:هی برو بیرون وگرنه جیغ و داد میکنم!
چند قدم جلو اومد که عقب گرد کردم و به دیوار برخورد کردم
دستاشو دو طرفم گذاشت صورتشو نزدیک صورتم کرد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند
جونگکوک:داد بزن!من که میدونم خودت بیشتر از من دل تنگ شدی
صداش انقد خمار بود که دلم اب رفت ولی باید خودمو قوی نشون میدادم
ات:عه که اینطور...دادااااا(جیغ)
دستشو رو دهنم گذاشت
جونگکوک:هی چیکار میکنی؟
هولش دادم و انگشت اشارمو سمت پنجره گرفتم و گفتم
ات:برو
جونگکوک:ات من نخاستم اون بلا سرت بیاد چرا منو سرزنش میکنی؟چرا این وسط منو عذاب میدی؟
ات:شما انقد قدرت دارین که تو نیم ساعت میتونستین نجاتم بدین!ولی نه این کارو نکردی جونگکوک چون برات مهم نبودم!
جونگکوک:مهمی خیلی مهمی!
لـ...بامو به هم فشردم موهامو پشت گوشم بردم و گفتم
ات:به عنوان یه زن از رو چند تا کاغذ؟چون میدونستی اگه نجاتم ندی کل ابروتون میره مگه نه؟
جونگکوک:ات من...
بغضش گرفت ولی سعی کرد گریه نکنه
جونگکوک:بهم برگرد...
ات:یه چیز بگم؟من دیگه دوست ندارم فراموشت کردم ازت متنفرم
تو چشام نگاه کرد
جونگکوک:چشم ها...چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن!تو چشام نگاه کن و بگو!
تو چشاش خیره شدم و خاستم حرفمو تکرار کنم ولی اون دوتا گوی سیاه زبونمو بسته بود
لکنت گرفته بودم نمیتونستم حرف بزنم
جونگکوک:د بگو!بگو دوسم نداری
ات:مـ....من من دوست دوست ندارم جونگکوک
نمیدونم کجای حرفم دلخراش بود که قطره اشکی از گوشه چشمش چکید
بازومو گرفت و محکم فشرد
جونگکوک:چرا؟لعنتی چرا دیگه دوسم نداری؟من مـ..من بدون تو نمیتونم بگو که دروغ میگی(عربده)
در باز شدو جیمین و بابا و مامان وارد شدن
جیمین:اینجا چیکار میکنی؟برو بیرون جونگکوک
جونگکوک:تو دعوای زنو شوهر دخالت نکنین
بعد دستمو گرفت و محکم فشرد و گفت
جونگکوک:راه بیوفت
ات:ولم کن من باتو جایی نمیام
جونگکوک:گفتم راه بیوفت
جیمین:ولش کن جونگکوک(عربده)
جونگکوک:خفه شو!ات یالا بیا(جدی)
هولش دادم و گفتم
ات:نمیام!
دستی تو موهاش کشید و هر لحضه اشک میریخت سمت گلدون رو میز رفت برداشت و یهو محکم به دیوار کوبید!
صداش انقد گوش خراش بود که از گوشم گرفتم
به دیوار تکیه داد و رو زمین لیز خورد
بابا خاست حرفی بزنه که با چشم مانعش شدم
نالیدم:
ات:جونگکوک دیوونه شدی؟
دستاش خونی بود سمتش رفتم و دستشو گرفتم
ات:چیکار کردی با خودت ها؟
جیمین اومدو منو یه طرف کشید
جیمین:برو بیرون
بدون هیچ حرفی بلند شدو بیرون رفت...
پارت:89
و با کاری که کرد سه متر عقب پریدم
از پنجره پرید داخل
ات:هی برو بیرون وگرنه جیغ و داد میکنم!
چند قدم جلو اومد که عقب گرد کردم و به دیوار برخورد کردم
دستاشو دو طرفم گذاشت صورتشو نزدیک صورتم کرد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند
جونگکوک:داد بزن!من که میدونم خودت بیشتر از من دل تنگ شدی
صداش انقد خمار بود که دلم اب رفت ولی باید خودمو قوی نشون میدادم
ات:عه که اینطور...دادااااا(جیغ)
دستشو رو دهنم گذاشت
جونگکوک:هی چیکار میکنی؟
هولش دادم و انگشت اشارمو سمت پنجره گرفتم و گفتم
ات:برو
جونگکوک:ات من نخاستم اون بلا سرت بیاد چرا منو سرزنش میکنی؟چرا این وسط منو عذاب میدی؟
ات:شما انقد قدرت دارین که تو نیم ساعت میتونستین نجاتم بدین!ولی نه این کارو نکردی جونگکوک چون برات مهم نبودم!
جونگکوک:مهمی خیلی مهمی!
لـ...بامو به هم فشردم موهامو پشت گوشم بردم و گفتم
ات:به عنوان یه زن از رو چند تا کاغذ؟چون میدونستی اگه نجاتم ندی کل ابروتون میره مگه نه؟
جونگکوک:ات من...
بغضش گرفت ولی سعی کرد گریه نکنه
جونگکوک:بهم برگرد...
ات:یه چیز بگم؟من دیگه دوست ندارم فراموشت کردم ازت متنفرم
تو چشام نگاه کرد
جونگکوک:چشم ها...چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن!تو چشام نگاه کن و بگو!
تو چشاش خیره شدم و خاستم حرفمو تکرار کنم ولی اون دوتا گوی سیاه زبونمو بسته بود
لکنت گرفته بودم نمیتونستم حرف بزنم
جونگکوک:د بگو!بگو دوسم نداری
ات:مـ....من من دوست دوست ندارم جونگکوک
نمیدونم کجای حرفم دلخراش بود که قطره اشکی از گوشه چشمش چکید
بازومو گرفت و محکم فشرد
جونگکوک:چرا؟لعنتی چرا دیگه دوسم نداری؟من مـ..من بدون تو نمیتونم بگو که دروغ میگی(عربده)
در باز شدو جیمین و بابا و مامان وارد شدن
جیمین:اینجا چیکار میکنی؟برو بیرون جونگکوک
جونگکوک:تو دعوای زنو شوهر دخالت نکنین
بعد دستمو گرفت و محکم فشرد و گفت
جونگکوک:راه بیوفت
ات:ولم کن من باتو جایی نمیام
جونگکوک:گفتم راه بیوفت
جیمین:ولش کن جونگکوک(عربده)
جونگکوک:خفه شو!ات یالا بیا(جدی)
هولش دادم و گفتم
ات:نمیام!
دستی تو موهاش کشید و هر لحضه اشک میریخت سمت گلدون رو میز رفت برداشت و یهو محکم به دیوار کوبید!
صداش انقد گوش خراش بود که از گوشم گرفتم
به دیوار تکیه داد و رو زمین لیز خورد
بابا خاست حرفی بزنه که با چشم مانعش شدم
نالیدم:
ات:جونگکوک دیوونه شدی؟
دستاش خونی بود سمتش رفتم و دستشو گرفتم
ات:چیکار کردی با خودت ها؟
جیمین اومدو منو یه طرف کشید
جیمین:برو بیرون
بدون هیچ حرفی بلند شدو بیرون رفت...
۹.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.