منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:88
جیمین:ات تو امروز از اتاقت نمیزنی بیرون
پوکر نگاش کردم و یهو پرسیدم
ات:وا چرا؟
جیمین:نشنیدی چی گفت؟
ات:داداشم راستشو بگو سرت خورده به دیوار یا دیوار خورده به سرت؟
جیمین:چطور؟
ات:اخه مگه دیوونس؟بیاد ادم ربایی؟
جیمین:ناسلامتی رفیق پنج سالمه ها هرچی بگه میکنه پس حرفمو گوش میدی
ات:بیا برو تو کوچه بابا
سمت در رفت و قفلش کرد
همه ی در و پنجره هارو قفل کردو گفت
جیمین:من همینجا وایمیستم تا فردا صبح نگهبانی میدم توهم برو بخاب
ات:اخه داداش چرااا
جیمین:خودتم ندیدی چطور تحدید به دزدیدنت کرد؟
ات:اخه اون بچه ننه میخاد منو بدزده؟
سری از رو تاسف تکون دادو گفت
جیمین:تو برو اتاقت
مامان گفت
مامان:خودتم میدونی تا سر صبح اسرار کنی جیمین از تصمیمش برنمیگرده
ناچار گفتم
ات:هوف اوکی! ولی اخه تا سر صبح بی خواب سردرد میگیری
جیمین:نگران نباش سردرد نمیگیرم
رفتم داخل اتاق و رو تخت نشستم و تو فکر فرو رفتم
تقه ای به در پنجره خورد یعنی این وقت شب کی میتونه باشه؟
از رو تخت بلند شدمو پنجره رو باز کردم که با قیافه ی مسخره ی جونگکوک روبرو شدم
جونگکوک:سلام
ات:تو اینجا چیکار میکنی؟(اروم)
جونگکوک:اومدم زنمو ببینم
نفس پر حرصی کشیدم و گفتم
ات:داداشم اون بیرون داره نگهبانی میده توعه الدنگ ندزدیم بعد تو...
نزاشت حرفمو کامل کنم و گفت
جونگکوک:اخه بدون زنم شبم صبح نمیشه عشقم.
و با کاری که کرد....
پارت:88
جیمین:ات تو امروز از اتاقت نمیزنی بیرون
پوکر نگاش کردم و یهو پرسیدم
ات:وا چرا؟
جیمین:نشنیدی چی گفت؟
ات:داداشم راستشو بگو سرت خورده به دیوار یا دیوار خورده به سرت؟
جیمین:چطور؟
ات:اخه مگه دیوونس؟بیاد ادم ربایی؟
جیمین:ناسلامتی رفیق پنج سالمه ها هرچی بگه میکنه پس حرفمو گوش میدی
ات:بیا برو تو کوچه بابا
سمت در رفت و قفلش کرد
همه ی در و پنجره هارو قفل کردو گفت
جیمین:من همینجا وایمیستم تا فردا صبح نگهبانی میدم توهم برو بخاب
ات:اخه داداش چرااا
جیمین:خودتم ندیدی چطور تحدید به دزدیدنت کرد؟
ات:اخه اون بچه ننه میخاد منو بدزده؟
سری از رو تاسف تکون دادو گفت
جیمین:تو برو اتاقت
مامان گفت
مامان:خودتم میدونی تا سر صبح اسرار کنی جیمین از تصمیمش برنمیگرده
ناچار گفتم
ات:هوف اوکی! ولی اخه تا سر صبح بی خواب سردرد میگیری
جیمین:نگران نباش سردرد نمیگیرم
رفتم داخل اتاق و رو تخت نشستم و تو فکر فرو رفتم
تقه ای به در پنجره خورد یعنی این وقت شب کی میتونه باشه؟
از رو تخت بلند شدمو پنجره رو باز کردم که با قیافه ی مسخره ی جونگکوک روبرو شدم
جونگکوک:سلام
ات:تو اینجا چیکار میکنی؟(اروم)
جونگکوک:اومدم زنمو ببینم
نفس پر حرصی کشیدم و گفتم
ات:داداشم اون بیرون داره نگهبانی میده توعه الدنگ ندزدیم بعد تو...
نزاشت حرفمو کامل کنم و گفت
جونگکوک:اخه بدون زنم شبم صبح نمیشه عشقم.
و با کاری که کرد....
۱۰.۳k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.