سرنوشت
#سرنوشت
#Part۵۵
یکم تو جام تکون خوردم چند تیکه مرغ تو بشقاب گذاشت برا خودشم همینطور و شروع کردیم بین غذا حرفی بینمون رد و بدل نشد بعد از خوردن غذا تهیونگ روبهم گفت
ــ فردا نمیخاد بیای شرکت خودم از پس همه چی برمیام
.: ولی...
نزاشت حرفم کامل بشه که گفت
ــ حرف نباشه من خودم دارم برات مرخصی رد میکنم پس حق مخالفت نداری موش کوچولو
از لفظی که بکار برد خوشم اومد لبخندی زدمو سرمو به علامت باشه تکون دادم از جاش بلند شد کتشو برداشت میخاستم بلند شم بدرقش کنم که گف
ــ راهو بلدم تو بشین
بعدم راشو کشیدو رف بعد از خوردن یه قرص مسکن و پماد زدن به پام بسمت اتاقم رفتم لباس راحتی پوشیدم و روتختم دراز کشیدم چشمامو بستم تمام اتفاقات امروز مث یه فیلم از جلو چشمام رد شد نسبتا روز خوبی بود البته اگه درد پامو فاکتور بگیریم باهمین فکرا بخاب رفتم باصدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم لعنت بر خروس بی محل تو دلم هرچی فحش بود نثار عمش کردم بادیدن اسم تهیونگ صاف تو جام نشستم نفس عمیقی کشیدمو دکمه سبز رونگو زدم و سعی کردم صدام خاب الود نباشه گفتم
.: بله
ــ سلام خرسی
.: سلام
ــ خواب بودی؟
.: اره چطور مگه
ــ به ساعت نگاه کردی؟
با نگاه کردن به بالای صفحه گوشیم هینی کشیدم ساعت 11صب بود چقد خابیدم صدای خندش تو گوشم پیچید ادامه داد
ــ حالا اونو ولش میام دنبالت اماده باش
با گیجی پرسیدم
.: کجا میخاین برین
ــ نترس نمیدزدمت مامانم ساعت 12پرواز داره میخاد ببینتت انگار مهرت به دلش نشسته
لبخندی رولبام نشست و گفتم
.: باشه نیم ساعت دیگه حاضر میشم
باشه ای گفتو گوشیو قطع کرد
کشو قوصی به بدنم دادم و. متوجه شدم درد پام کم شده با گفتن خدارو شکر از تخت اومدم پایین بطرف حموم رفتم یه دوش 10دیقه ای گرفتم حولمو دورم پبچیدم سراغ کمد لباسام رفتم یه پیراهنی که تا روی زانو بود چشممو گرف بعد پوشیدنش و شسوار کشیدن موهام و یه ارایش کمرنگ ازاتاقم اومدم بیرون بسمت اشپزخونه رفتم لیوان ابی برداشتم که همزمان با زنگ خوردن گوشیم شد تهیونگ بود بدون سلام و اینحور چیزا فقط گفتم
.: اومدم اومدم
لیوانو سر کشیدم و بعد از قفل کردن در از خونه خارج شدم سریع سوار شدم سلامی دادم که متقابلا سلام داد و براه افتادیم.....
#Part۵۵
یکم تو جام تکون خوردم چند تیکه مرغ تو بشقاب گذاشت برا خودشم همینطور و شروع کردیم بین غذا حرفی بینمون رد و بدل نشد بعد از خوردن غذا تهیونگ روبهم گفت
ــ فردا نمیخاد بیای شرکت خودم از پس همه چی برمیام
.: ولی...
نزاشت حرفم کامل بشه که گفت
ــ حرف نباشه من خودم دارم برات مرخصی رد میکنم پس حق مخالفت نداری موش کوچولو
از لفظی که بکار برد خوشم اومد لبخندی زدمو سرمو به علامت باشه تکون دادم از جاش بلند شد کتشو برداشت میخاستم بلند شم بدرقش کنم که گف
ــ راهو بلدم تو بشین
بعدم راشو کشیدو رف بعد از خوردن یه قرص مسکن و پماد زدن به پام بسمت اتاقم رفتم لباس راحتی پوشیدم و روتختم دراز کشیدم چشمامو بستم تمام اتفاقات امروز مث یه فیلم از جلو چشمام رد شد نسبتا روز خوبی بود البته اگه درد پامو فاکتور بگیریم باهمین فکرا بخاب رفتم باصدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم لعنت بر خروس بی محل تو دلم هرچی فحش بود نثار عمش کردم بادیدن اسم تهیونگ صاف تو جام نشستم نفس عمیقی کشیدمو دکمه سبز رونگو زدم و سعی کردم صدام خاب الود نباشه گفتم
.: بله
ــ سلام خرسی
.: سلام
ــ خواب بودی؟
.: اره چطور مگه
ــ به ساعت نگاه کردی؟
با نگاه کردن به بالای صفحه گوشیم هینی کشیدم ساعت 11صب بود چقد خابیدم صدای خندش تو گوشم پیچید ادامه داد
ــ حالا اونو ولش میام دنبالت اماده باش
با گیجی پرسیدم
.: کجا میخاین برین
ــ نترس نمیدزدمت مامانم ساعت 12پرواز داره میخاد ببینتت انگار مهرت به دلش نشسته
لبخندی رولبام نشست و گفتم
.: باشه نیم ساعت دیگه حاضر میشم
باشه ای گفتو گوشیو قطع کرد
کشو قوصی به بدنم دادم و. متوجه شدم درد پام کم شده با گفتن خدارو شکر از تخت اومدم پایین بطرف حموم رفتم یه دوش 10دیقه ای گرفتم حولمو دورم پبچیدم سراغ کمد لباسام رفتم یه پیراهنی که تا روی زانو بود چشممو گرف بعد پوشیدنش و شسوار کشیدن موهام و یه ارایش کمرنگ ازاتاقم اومدم بیرون بسمت اشپزخونه رفتم لیوان ابی برداشتم که همزمان با زنگ خوردن گوشیم شد تهیونگ بود بدون سلام و اینحور چیزا فقط گفتم
.: اومدم اومدم
لیوانو سر کشیدم و بعد از قفل کردن در از خونه خارج شدم سریع سوار شدم سلامی دادم که متقابلا سلام داد و براه افتادیم.....
- ۱۲.۳k
- ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط