ارسلان سلام عزیز دلم هیچی
ارسلان _سلام عزیز دلم هیچی
دیانا _با گوشی زنگ میزنم جواب بده
هم همو ببینیم از پنجره
ارسلان _الو سلام عزیزم
دیانا _سلام ارسلاااان
ارسلان _یاد اون آهنگه افتادم
از پنجره نگام کنی وقتی دلم تنگ باشه جای بد بودن با این دل دیوونه مهربون باش فکر نمیکردم دلت سنگ باشه چی میشه رد بشی از کوچمون
دیانا _ارسلاااان من دلم سنگه
پارچ ابو خالی کردم او سرش
ارسلان_دیاناااا خیس خالی شدممممم
دیانا _حقته😂😂😂
ارسلان _نامرد
دیانا _معلومه مرد نیستم چون زنم
خب با مامان بزرگ حرف زدم متقائدش کردم
ارسلان -_افرییییننن دیانا خانم ازمادر زن شنیدم 😎🤷♀😎😍😍😍😍
دیانا _مامان که تو رو از من بیشتز دوست داره 🤨
ارسلان _حسودیت میشه 😝😉😌
دیانا _هههه
ارسلان _قشنگم آماده شدی
دیانا _داشتم اره میگفتم که یهو در باز شد
مامان بزرگ اومد اتاق منم دستمو بردم پشتم به ارسلان نشون دادم ساکت باشه
مامان بزرگ _لب پنجره چه خبره
ارسلان _هیچی با نیکا حرف میزدم
مامان بزرگ _چرا رنگت پریده
دیانا _رنگم
مامان بزرگ _اره
دیانا _نیکا بعدا زنگ میزنم امیدوارنم بری منم بعد میام اوکی خداحافظ قطع کردم
یکم مامان بزرگ پیچوندم و رفت
زنگیدم به ارسلان کجایییی
ارسلان -_گفتی برم دیه
دیانا_مگه تو نیکایی
ارسلان _😂نه
دیانا_اوکی من برم فعلا عزیزم
ارسلان _خداحافظ دیانا جان
دیانا _قطع کردم رفتم بیرون اتاقم ناهار خوردیم
ارسلان _الو رضا
رضا _سلام
ارسلان _درست شد میریم
رضا _بدون دیانا
ارسلان _نه من بدون دیانا نمیومدم اصلا دیانا هم میخو اد بیاد
رضا _عه
اوکی ما امادب
ئیم خداحافظ
شب🦋
ارسلان _الو رضا سلام امادئید
رضا _الو سلام ارسلان
اره آمادهایم پس ساعت 12 فرودگاه باشید
رضا _اوکی
دیانا _با مامان اینا و همشون و مادر بزرگ خداحافظی کردم و اومدم بیرون نیکا هم بود منتظر ارسلان ارسلان اومد و نشستیم رفتیم فرودگاه ساعتای 12 شب بود رضا و عسل و پانیذ و متین هم بودن
کم کم ساعتای 1 شد رفتیم
و سوار هواپیما شدیم
ادامه پارت ۴۵🇮🇷.............. 🛫.......... 🇹🇷
دیانا _با گوشی زنگ میزنم جواب بده
هم همو ببینیم از پنجره
ارسلان _الو سلام عزیزم
دیانا _سلام ارسلاااان
ارسلان _یاد اون آهنگه افتادم
از پنجره نگام کنی وقتی دلم تنگ باشه جای بد بودن با این دل دیوونه مهربون باش فکر نمیکردم دلت سنگ باشه چی میشه رد بشی از کوچمون
دیانا _ارسلاااان من دلم سنگه
پارچ ابو خالی کردم او سرش
ارسلان_دیاناااا خیس خالی شدممممم
دیانا _حقته😂😂😂
ارسلان _نامرد
دیانا _معلومه مرد نیستم چون زنم
خب با مامان بزرگ حرف زدم متقائدش کردم
ارسلان -_افرییییننن دیانا خانم ازمادر زن شنیدم 😎🤷♀😎😍😍😍😍
دیانا _مامان که تو رو از من بیشتز دوست داره 🤨
ارسلان _حسودیت میشه 😝😉😌
دیانا _هههه
ارسلان _قشنگم آماده شدی
دیانا _داشتم اره میگفتم که یهو در باز شد
مامان بزرگ اومد اتاق منم دستمو بردم پشتم به ارسلان نشون دادم ساکت باشه
مامان بزرگ _لب پنجره چه خبره
ارسلان _هیچی با نیکا حرف میزدم
مامان بزرگ _چرا رنگت پریده
دیانا _رنگم
مامان بزرگ _اره
دیانا _نیکا بعدا زنگ میزنم امیدوارنم بری منم بعد میام اوکی خداحافظ قطع کردم
یکم مامان بزرگ پیچوندم و رفت
زنگیدم به ارسلان کجایییی
ارسلان -_گفتی برم دیه
دیانا_مگه تو نیکایی
ارسلان _😂نه
دیانا_اوکی من برم فعلا عزیزم
ارسلان _خداحافظ دیانا جان
دیانا _قطع کردم رفتم بیرون اتاقم ناهار خوردیم
ارسلان _الو رضا
رضا _سلام
ارسلان _درست شد میریم
رضا _بدون دیانا
ارسلان _نه من بدون دیانا نمیومدم اصلا دیانا هم میخو اد بیاد
رضا _عه
اوکی ما امادب
ئیم خداحافظ
شب🦋
ارسلان _الو رضا سلام امادئید
رضا _الو سلام ارسلان
اره آمادهایم پس ساعت 12 فرودگاه باشید
رضا _اوکی
دیانا _با مامان اینا و همشون و مادر بزرگ خداحافظی کردم و اومدم بیرون نیکا هم بود منتظر ارسلان ارسلان اومد و نشستیم رفتیم فرودگاه ساعتای 12 شب بود رضا و عسل و پانیذ و متین هم بودن
کم کم ساعتای 1 شد رفتیم
و سوار هواپیما شدیم
ادامه پارت ۴۵🇮🇷.............. 🛫.......... 🇹🇷
۲۲.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.