زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_ 46
ارسلان _دیانا خوابش برد
منم خوابیدم
ساعتای سه چهار بود رسیدیم
یکم خودمو تکون دادم و دیانا رو بیدار کردم که رفتیم
همه با هم جمع بودیم من تو ترکیه خونه نداشتم رفتیم خونه مامانم
وقتی رسیدیم مامان گفت بچه ها من میرم همهتون راحت باشید هر چی اصرار کردیم رفت خونه خالم
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
من و دیانا رفتیم یه اتاق
رضا و پانیذ یه اتاق
بقیه هم جدا جدا
دیانا _آخيش بخوابیم مردم از خستگی
ارسلان _اره عزیزم بخواب که 10روز میخوایم کیف کنیم 😍
پیشم نمیخوابی
دیانا _عه وایسا
🤔
اره میخوابم
ارسلان _الان باید با سر اینو مگفتی ها
دیانا _تو باید با سر منو بخوایییی
ارسلان _اونکه شکی تو ش نیست
حالا بخوابیم عزیزم
دیانا _رفتم دستامو شستم صورتمو شستم و اومدم بخوابم
با ارسلان رو تخت بودیم
سرمو برگردوندم طرف دیوار
ارسلان سرشو برگردوند سمتم
منم بهش گفتم ارسلان برگرد اونور
ارسلان _اخه اونوری نمیتونم بخوابم هرشب اینوری میخوابم
دیانا _عههه ایندفه باید اونوری بخوابی
ارسلان _دیانا
دیانا _بدون هیچی برگرد اونور
ارسلان _باشه
دیانا _10 مین گذشت ارسلان خوابش برد چون تکون نمیخورد برگشتم سمتش موهاشو ناز کردم یهو برگشتش طرف من منم ترسیدم
ارسلان _دیانا خانم 🤪 چیشد
بمن میگی برگرد اونور
منکه میدونم تو طاقت نداری
دیانا _خب حالا
ارسلان _برگشتم سمتش و خوابیدیم
مامان بزرگ _ههه منو گول میزنین منکه میدونم چخبره خودت خواستی دیانا
خودت خواستی
بیا اینجا
محافظ _سلام خانم بله
مامان بزرگ _فردا میری ترکیه و کاراشونو چک میکنی 5 روز دیگه کار اصلی رو بهت میگم بلیتتم آماده هست بیا
محافظ_چشم خانم
⚡️صبح روز بعد ⚡️
رضا _پانیذ بریم
پامیذ_اره 😂😂😂
رضا_رفتیم اتاق ارسلان شون
پانیذ_درو فشار دادم قفله اَه😒وایسا مگ من ول کنم 😂
رضا _آفرین به خوشگل خودم
پانیذ_خوب حالا، سنجاق سرمو باز کردم و شروع کردم به تکون دادم در باز شد یوهوووو
رضا_ارههههه
رفتیم تو از خنده داشتم میترکیدم. پانیذ دهنمو گرفت این دو کبوتر عاشق در بغل هم وای چه رمانتیک خوابیدننن
گوشیمو درآوردم عکاسی و آغاز کردم
از این دو نفر عکس گرفتم
فیلم گرفتم. پانیذ هم حالت هارو درست میکرد اینام اینگار خواب قطبی. فرو رفتن
با پانیذ اینقد خندیدیم رفتیم بیرون و فیلما عکسهارو ادیت کردیم😂😂😂
ارسلان _پاشدم یه تکونی به خودم دادم
دیانا خوابیده بود یکم نازش کردم که چشاش آروم وا شد
دیانا_ارسلان
ارسلان_جان بلند شو ساعت 10 شده دیانا
دیانا_بلند شدم یکم بهم نگاه کردیم بلند شدیم رفتیم بیرون اتاق ارسلان داد زد گفت بلند شین
رفتم سفره آماده کردم با ارسلان نشستیم خوردیم
ارسلان_عزیزم بریم بیرون یکم بگردیم
دیانا _اره بریمم 😍
ارسلان_خب عزیزم پس بیا بریم آماده بشیم
〰راوی〰
ارسلان و دیانا رفتن بیرون
غافل ازین که یکی دنبالشون و پشت به پشت باهاشون میره به دستور مادر بزرگ دیانا
و تعقیبشون میکنه
به نظرتون نقشه مامان بزرگ دیانا چیه
(به طور جزئی)
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
#پارت_ 46
ارسلان _دیانا خوابش برد
منم خوابیدم
ساعتای سه چهار بود رسیدیم
یکم خودمو تکون دادم و دیانا رو بیدار کردم که رفتیم
همه با هم جمع بودیم من تو ترکیه خونه نداشتم رفتیم خونه مامانم
وقتی رسیدیم مامان گفت بچه ها من میرم همهتون راحت باشید هر چی اصرار کردیم رفت خونه خالم
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
من و دیانا رفتیم یه اتاق
رضا و پانیذ یه اتاق
بقیه هم جدا جدا
دیانا _آخيش بخوابیم مردم از خستگی
ارسلان _اره عزیزم بخواب که 10روز میخوایم کیف کنیم 😍
پیشم نمیخوابی
دیانا _عه وایسا
🤔
اره میخوابم
ارسلان _الان باید با سر اینو مگفتی ها
دیانا _تو باید با سر منو بخوایییی
ارسلان _اونکه شکی تو ش نیست
حالا بخوابیم عزیزم
دیانا _رفتم دستامو شستم صورتمو شستم و اومدم بخوابم
با ارسلان رو تخت بودیم
سرمو برگردوندم طرف دیوار
ارسلان سرشو برگردوند سمتم
منم بهش گفتم ارسلان برگرد اونور
ارسلان _اخه اونوری نمیتونم بخوابم هرشب اینوری میخوابم
دیانا _عههه ایندفه باید اونوری بخوابی
ارسلان _دیانا
دیانا _بدون هیچی برگرد اونور
ارسلان _باشه
دیانا _10 مین گذشت ارسلان خوابش برد چون تکون نمیخورد برگشتم سمتش موهاشو ناز کردم یهو برگشتش طرف من منم ترسیدم
ارسلان _دیانا خانم 🤪 چیشد
بمن میگی برگرد اونور
منکه میدونم تو طاقت نداری
دیانا _خب حالا
ارسلان _برگشتم سمتش و خوابیدیم
مامان بزرگ _ههه منو گول میزنین منکه میدونم چخبره خودت خواستی دیانا
خودت خواستی
بیا اینجا
محافظ _سلام خانم بله
مامان بزرگ _فردا میری ترکیه و کاراشونو چک میکنی 5 روز دیگه کار اصلی رو بهت میگم بلیتتم آماده هست بیا
محافظ_چشم خانم
⚡️صبح روز بعد ⚡️
رضا _پانیذ بریم
پامیذ_اره 😂😂😂
رضا_رفتیم اتاق ارسلان شون
پانیذ_درو فشار دادم قفله اَه😒وایسا مگ من ول کنم 😂
رضا _آفرین به خوشگل خودم
پانیذ_خوب حالا، سنجاق سرمو باز کردم و شروع کردم به تکون دادم در باز شد یوهوووو
رضا_ارههههه
رفتیم تو از خنده داشتم میترکیدم. پانیذ دهنمو گرفت این دو کبوتر عاشق در بغل هم وای چه رمانتیک خوابیدننن
گوشیمو درآوردم عکاسی و آغاز کردم
از این دو نفر عکس گرفتم
فیلم گرفتم. پانیذ هم حالت هارو درست میکرد اینام اینگار خواب قطبی. فرو رفتن
با پانیذ اینقد خندیدیم رفتیم بیرون و فیلما عکسهارو ادیت کردیم😂😂😂
ارسلان _پاشدم یه تکونی به خودم دادم
دیانا خوابیده بود یکم نازش کردم که چشاش آروم وا شد
دیانا_ارسلان
ارسلان_جان بلند شو ساعت 10 شده دیانا
دیانا_بلند شدم یکم بهم نگاه کردیم بلند شدیم رفتیم بیرون اتاق ارسلان داد زد گفت بلند شین
رفتم سفره آماده کردم با ارسلان نشستیم خوردیم
ارسلان_عزیزم بریم بیرون یکم بگردیم
دیانا _اره بریمم 😍
ارسلان_خب عزیزم پس بیا بریم آماده بشیم
〰راوی〰
ارسلان و دیانا رفتن بیرون
غافل ازین که یکی دنبالشون و پشت به پشت باهاشون میره به دستور مادر بزرگ دیانا
و تعقیبشون میکنه
به نظرتون نقشه مامان بزرگ دیانا چیه
(به طور جزئی)
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۱۲.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.