qart 2
qart 2
دروغ شیرین
ویو ریا
(وای باورم نمیشد همینطوری مات مونده بودم زل زده بودم تو صورتش اون لعنتی واقعا خیلی جذاب بود قلبم که انقد تند تند میزد حس میکردم الاناس که بزنه بیرون)
همینطوری تو فکر بودم که با صدای جونگکوک به خودم اومدم
جونگکوک:ببخشید.....کاری داشتین
ریا:اوه ار.....آره خودتون ........ یعنی......چیز اونبار اومده بودم برای مصاحبه کاری منشیتون گفته بود که امروز میخواین منو ببینین
جونگکوک:عاها شما خانم لی ریا هستین
ریا:بله خودمم
جونگکوک:بیاین بشینین لطفا
رفتم نشستم رو مبل رو در رویه میز جونگکوک
جونگکوک:خوب من طرحای شمارو دیدم واقعا خیلی خوبه ولی یه نقصایی هم داره که اگه اونارو درست کنین خوشحال میشم با ما همکاری کنین
باورم نمیشد اون بهم گفت کارام نقص داره تو کل مدتی که این کارو شروع کردم یه نفرم بهم این حرفو نزده بود همه فقط تعریف کارامو میکردن
ریا:باشه،حتما فقط میشه بدونم چه نقصایی داره
جونگکوک:بله،حتما
کل همه چیو واسم تعریف کرد هوفففف اون حتی به یه چیز کوچیکم که دیده نمیشه گیر میده نمیدونم چرا انقد سخت میگیره همچیو اخلاقشم خیلی انگار از دماغ فیل افتاده ولی لعنتی با اینکه اصلا شخصیت خوبی نداره قلبمو بدجور به لرزه در اورد
پاشم و گفتم.....
ریا:خوب، پس من سعی میکنم همه نقصاشو درست کنم و رضایت شمارو جلب کنم
جونگکوک:ببنیمو تعریف کنیم،پس من ۳ روز بهت فرصت میدم
ریا:چییییی
جونگکوک:زیاده؟!(خیلی ریلکس)
ریا:کجاش زیاده آخه من تو این ۳ روز چیکار کنم
جونگکوک:جوریه شما اینطوری با اعتماد به نفس پاشدیم من گفتم تو یه روز حلش میکنین اگه نمیخواین به سلامت ولی اگه قبول کنین ۳ روز دیگه همینجا میبینمتون
واقعا دیگه داشت حرصمو در میاورد با این اعتماد به نفسش یکم مکث کردم و گفتم
ریا:میبینمتون ۳ روز دیگه جناب جئون جونگکوک
جونگکوک:منم همینطور خانم لی ریا(ریا رو کشیده گفت)
انقد حرف زدیم که نفهمیدم کی شب شد
درو محکم کوبیدمو رفتم بیرون از حرص میخواستم بزنم زیر گریه آخه یه آدم چطور میتونه انقدر خود شیفته باشه هرچقدر منتظر موندم ماشین گیر نیاوردم چند ساعت بود که جلوی شرکت الاف شده بودم که از شانس بدم بارون بارید عین موش ابکشیده شده بودم
ویو جونگکوک
(بعد اینکه کارمون تموم شد رفتم پایین و سوار ماشین شدم تا برم خونه داشتم میرفتم که دیدم اون دختره ریا جلو در شرکته و خیس خیسه ماشینو نگه داشتم و بدو بدو رفتم سمتش)
جونگکوک:تو چرا هنوز اینجایی
ریا:..............
جونگکوک:مگه با تو نیستم
ریا:چون تاکسی گیر نیاوردم(با صدای نسبتا بلند)
یکم مکث کردم و گفتم
جونگکوک: خوب بیا من برسونمت
ریا:نه ممنون خودم یه جوری میرم
داشتم بلند میشدم برم که یهو منو انداخت رو کولشو برد گذاشت تو ماشین
ریا:دیوونه اس تو چیکار داری میکنی روانی
جونگکوک؛آدم مگه با رئیسش اینطور حرف میزنه(همینطوری که داشت کمر بند ریا رو میبست)
دیگه چیزی نگفتم آدرسو دادم بهش و منو رسوند خونه وقتی رسیدم رفتم بالا یه دوش آب گرم گرفتم و بعد از انجام کار های لازم خوابیدم.
ویو جونگکوک
(اون دختره واقعا خیلی لجبازه ولی نمیدونم چرا یجورایی هم دوست داشتنیه تو همین فکرا بودم که رسیدم خونه و رفتم تو حموم و یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم و رفتم نشستم رو کاناپه بغل تخت و بعد از انجام کارام رفتم رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم.)
کپی ممنوع❌️❌️
دروغ شیرین
ویو ریا
(وای باورم نمیشد همینطوری مات مونده بودم زل زده بودم تو صورتش اون لعنتی واقعا خیلی جذاب بود قلبم که انقد تند تند میزد حس میکردم الاناس که بزنه بیرون)
همینطوری تو فکر بودم که با صدای جونگکوک به خودم اومدم
جونگکوک:ببخشید.....کاری داشتین
ریا:اوه ار.....آره خودتون ........ یعنی......چیز اونبار اومده بودم برای مصاحبه کاری منشیتون گفته بود که امروز میخواین منو ببینین
جونگکوک:عاها شما خانم لی ریا هستین
ریا:بله خودمم
جونگکوک:بیاین بشینین لطفا
رفتم نشستم رو مبل رو در رویه میز جونگکوک
جونگکوک:خوب من طرحای شمارو دیدم واقعا خیلی خوبه ولی یه نقصایی هم داره که اگه اونارو درست کنین خوشحال میشم با ما همکاری کنین
باورم نمیشد اون بهم گفت کارام نقص داره تو کل مدتی که این کارو شروع کردم یه نفرم بهم این حرفو نزده بود همه فقط تعریف کارامو میکردن
ریا:باشه،حتما فقط میشه بدونم چه نقصایی داره
جونگکوک:بله،حتما
کل همه چیو واسم تعریف کرد هوفففف اون حتی به یه چیز کوچیکم که دیده نمیشه گیر میده نمیدونم چرا انقد سخت میگیره همچیو اخلاقشم خیلی انگار از دماغ فیل افتاده ولی لعنتی با اینکه اصلا شخصیت خوبی نداره قلبمو بدجور به لرزه در اورد
پاشم و گفتم.....
ریا:خوب، پس من سعی میکنم همه نقصاشو درست کنم و رضایت شمارو جلب کنم
جونگکوک:ببنیمو تعریف کنیم،پس من ۳ روز بهت فرصت میدم
ریا:چییییی
جونگکوک:زیاده؟!(خیلی ریلکس)
ریا:کجاش زیاده آخه من تو این ۳ روز چیکار کنم
جونگکوک:جوریه شما اینطوری با اعتماد به نفس پاشدیم من گفتم تو یه روز حلش میکنین اگه نمیخواین به سلامت ولی اگه قبول کنین ۳ روز دیگه همینجا میبینمتون
واقعا دیگه داشت حرصمو در میاورد با این اعتماد به نفسش یکم مکث کردم و گفتم
ریا:میبینمتون ۳ روز دیگه جناب جئون جونگکوک
جونگکوک:منم همینطور خانم لی ریا(ریا رو کشیده گفت)
انقد حرف زدیم که نفهمیدم کی شب شد
درو محکم کوبیدمو رفتم بیرون از حرص میخواستم بزنم زیر گریه آخه یه آدم چطور میتونه انقدر خود شیفته باشه هرچقدر منتظر موندم ماشین گیر نیاوردم چند ساعت بود که جلوی شرکت الاف شده بودم که از شانس بدم بارون بارید عین موش ابکشیده شده بودم
ویو جونگکوک
(بعد اینکه کارمون تموم شد رفتم پایین و سوار ماشین شدم تا برم خونه داشتم میرفتم که دیدم اون دختره ریا جلو در شرکته و خیس خیسه ماشینو نگه داشتم و بدو بدو رفتم سمتش)
جونگکوک:تو چرا هنوز اینجایی
ریا:..............
جونگکوک:مگه با تو نیستم
ریا:چون تاکسی گیر نیاوردم(با صدای نسبتا بلند)
یکم مکث کردم و گفتم
جونگکوک: خوب بیا من برسونمت
ریا:نه ممنون خودم یه جوری میرم
داشتم بلند میشدم برم که یهو منو انداخت رو کولشو برد گذاشت تو ماشین
ریا:دیوونه اس تو چیکار داری میکنی روانی
جونگکوک؛آدم مگه با رئیسش اینطور حرف میزنه(همینطوری که داشت کمر بند ریا رو میبست)
دیگه چیزی نگفتم آدرسو دادم بهش و منو رسوند خونه وقتی رسیدم رفتم بالا یه دوش آب گرم گرفتم و بعد از انجام کار های لازم خوابیدم.
ویو جونگکوک
(اون دختره واقعا خیلی لجبازه ولی نمیدونم چرا یجورایی هم دوست داشتنیه تو همین فکرا بودم که رسیدم خونه و رفتم تو حموم و یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم و رفتم نشستم رو کاناپه بغل تخت و بعد از انجام کارام رفتم رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم.)
کپی ممنوع❌️❌️
۲۳.۵k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.