part

part 4
دروغ شیرین

دیدم جونگکوک نشسته و سرش تو برگه های جلو روشه تا منو دید چشمشو از برگه ها برداشت و به من نگاه کرد

ریا:سلام(باصدای اروم)

جونگکوک:سلام،بیا بشین

رفتم نشستم و ......

جونگکوک:خوب،چیزی‌میخوری؟

ریا:نه ممنون

جونگکوک:اوک،تونستی طرحو تموم کنی؟

ریا:بله،یه لحظه وایسین الان الان میدم بهتون (همینطوری که داشت تو پوشه دنبال طرح میگشت)

برگرو پیدا کردم و دادمش به جونگکوک چند دیقه به برگه طرح ها نگاه کرد برگشت رو به من و گفت......


جونگکوک:تبریک میگم،این واقعا محشره

ریا:چی؟!واقعا؟!

جونگکوک:بله از فردا میتونین کارتونو شروع کنین

ریا:واقعا ازتون ممنونم نمیدونم چطوری تشکر کنم (با ذوق)

جونگکوک:خواهش میکنم

ریا:خیلی ممنون،پس فعلا خدافظ

جونگکوک:خدافظ

از دفتر اومدم بیرون واقعا خیلی خوشحال بودم داشتم میرفتم سمت خونه که خوردم به یه دختره و قهوه ای که تو دستش بود هم ریخت روی لباس من هم لباس خودش

هویا:آههههه لعنتی،چته چرا جلو روتو نگا نمیکنی مگه خبر باباتو اوردن انقد خوشحالی

با چیزی که گفت خون به مغزم نرسید یکی زدم دم گوشش

ریا:حرف دهنتو بفهم دختره بیشور(باداد)

هویا:فک کردی چه غلطی داری میکنی(با داد)

میخواست منو بزنه که دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم

ریا:ببین دختره عوضی تو کل عمرم یه نفرم به من سیلی نزده حتی فکرشم نکن اون دستت بهم بخوره

بعد گفتن این حرف دستشو ول کردم و سریع یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه.


ویو جونگکوک

(بعد رفتن ریا دوباره نشستم و به ادامه کارام رسیدم اون خیلی خوشگله و همینطور عاشق پشتکارش شدم)

مشغول کار بودم که هویا اومد تو

هویا:دختره بیشور(باخودش حرف میزد)

پاشدم رفتم سمتش و.....

جونگکوک:هویا چیشده این چه سر و وضعیه

هویا:داشتم میومدم اینجا یه دختره خورد بهم و قهوه ریخت رو لباسم(با داد)

جونگکوک:حالا چرا سر من داد میزنی مگه من ریختم

هویا:دختره بیشور بهم سیلی زد فقط....فقط یه بار دیگه ببینمش میکشمش

جونگکوک:هویا لطفا تمومش کن یه مسئله کوچیکو انقد بزرگش نکن

هویا:واقعا فکر میکنی مسئله کوچیکی هست بنظرت تحقیر شدن من کوچیکه

جونگکوک:تو چت شده انگار بعد ۴ ماه که تو رابطه ایم خودت نبودی و الان داری روی واقعیتو بهم نشون میدی (باداد)

هویا:آره جونگکوک من همینم اون دختری که چهار ماهه باهاش تو رابطه ای اینه که چی؟!

همینطوری داشتیم جر و بحث
میکردیم که.............




کپی ممنوع❌️❌️
دیدگاه ها (۹۸)

part ۵دروغمامانم اومد م.ج:چخبرتونه کل شرکت گذاشتین رو سرتون ...

qart 6دروغ شیرین♡ویو جونگکوک(بیدار شدم و یه نگاه به ساعت اند...

qart 3دروغ شیرین♡ویو ریا (ساعت ۷:۳۰ بود که با صدای عمم بیدار...

qart 2دروغ شیرین ویو ریا (وای باورم نمیشد همینطوری مات مونده...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 2 " ویو هانا : اسمش ت...

Part:2۷________________________________(ساعت⁷ صبح به وقت سئو...

فیک کوک(part3)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط