پارت ۴
#شیطان_درون_من
#پارت_چهار
بعد رفتم که صبحانه بخورم دیدم شوگا پایین بهش سلام دادم و لباسام یه نیم تنه با یه شلوار بود ولی اصلا احساس معذبی نکردم و رفتم اشپز خونه رو میز نشستم که دیدم شوگا قفل کرده روم گفتم
+چیزی شده قفلی زده روم
*نه چیزی نیس
بعد به صبحونه ادامه دادم و بعد از تموم کردن صبحانه به آجوما گفتم میز رو جمع کنه و رفتم طبقه بالا یه آرایش ساده کردم و یه لباس دارک پوشیدم و کیفمو برداشتم و رفتم پایین که شوگا گفت
*جایی میرسد
+اره میخوام برم یه هوایی عوض کنم توام بیا
*بله
بعد رفتم بیرون و دیدم که داره طبق چیزی که بهش گفتم عمل میکنه و ازم فاصلا گرفته که یهو دیدم چند دختر دورش جمع شدن و گفتن شماره میدی اونم انگار خوشش نمی یومد و احساس بدی داشت سریع رفتم سمتش دستمو از دستش رد کردم و رو به دخترا گفتم
+عزیزم بیا بریم
شوکه شده ولی وقتی فهمید قضیه چیه سری تکون داد و باهم اومد
بعد که دور شدیم خواست چیزی بگه که دستشو و ول کردم و گفتم
+قابلی نداشت
که روی لبش خنده ای اومد و سریع جمش کرد
بعد از 1 ساعت گشتن رفتم خونه و نشستم رو کاناپه و یه فیلم ترسناک پلی کردم و به شوگا گفتم توام بیا بشین
اومد پیشم نشست بعد صحنه به جاهای ترسناک رسید که یهو اون جیغ کشید و من گفتم
+با این وضع بادیگارد شدی که یه روزه نشده منو میکشی
*ببخشید
بعد از تموم شدن فیلم پاشدم برم که دیدم هیچ کدوم از خدمتکارا نیستن وقتی اومدم برگردم طرف شوگا یه چی خورد به سرمو بیهوش شدم
همچنان خماری یاع یاع یاع...😂😝
#پارت_چهار
بعد رفتم که صبحانه بخورم دیدم شوگا پایین بهش سلام دادم و لباسام یه نیم تنه با یه شلوار بود ولی اصلا احساس معذبی نکردم و رفتم اشپز خونه رو میز نشستم که دیدم شوگا قفل کرده روم گفتم
+چیزی شده قفلی زده روم
*نه چیزی نیس
بعد به صبحونه ادامه دادم و بعد از تموم کردن صبحانه به آجوما گفتم میز رو جمع کنه و رفتم طبقه بالا یه آرایش ساده کردم و یه لباس دارک پوشیدم و کیفمو برداشتم و رفتم پایین که شوگا گفت
*جایی میرسد
+اره میخوام برم یه هوایی عوض کنم توام بیا
*بله
بعد رفتم بیرون و دیدم که داره طبق چیزی که بهش گفتم عمل میکنه و ازم فاصلا گرفته که یهو دیدم چند دختر دورش جمع شدن و گفتن شماره میدی اونم انگار خوشش نمی یومد و احساس بدی داشت سریع رفتم سمتش دستمو از دستش رد کردم و رو به دخترا گفتم
+عزیزم بیا بریم
شوکه شده ولی وقتی فهمید قضیه چیه سری تکون داد و باهم اومد
بعد که دور شدیم خواست چیزی بگه که دستشو و ول کردم و گفتم
+قابلی نداشت
که روی لبش خنده ای اومد و سریع جمش کرد
بعد از 1 ساعت گشتن رفتم خونه و نشستم رو کاناپه و یه فیلم ترسناک پلی کردم و به شوگا گفتم توام بیا بشین
اومد پیشم نشست بعد صحنه به جاهای ترسناک رسید که یهو اون جیغ کشید و من گفتم
+با این وضع بادیگارد شدی که یه روزه نشده منو میکشی
*ببخشید
بعد از تموم شدن فیلم پاشدم برم که دیدم هیچ کدوم از خدمتکارا نیستن وقتی اومدم برگردم طرف شوگا یه چی خورد به سرمو بیهوش شدم
همچنان خماری یاع یاع یاع...😂😝
۳.۱k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.