تولد یک شیطان
پارت 1۰
با اون پد برعکس اصلا نمیتونستم راه برمممممم
بالاخره زنگ خورد ولی من نمیتونستم تکون بخورم هم درد داشتم هم پد اذیتم میکرد ولی گشنم بود و کیفم تو قفسه بود باید این همه راه میرفتم تا از قفسه تغذیه بردارم ولی نمیتونستم پس فک کنم قرار بود اون زنگ رو گشنگی بکشم
من درسام خوب بود چون دوستی نداشتم که باهاش وقت بگذرونم تمرکزم رو درستام بیشتر بود بخاطر همین خوب بود یعنی نه زیاد خرخون نه زیاد تنبل یچیزی بین متوسط و عالی بودم همه رفته بودن منم فک میکردم کلاس خالیه ولی از پشت یهو یه دفتر پرت شد رو میزم
برگشتم ببینم کی بود دیدم یه پسره
اون تو کلاس ما بود و ردیفای وسط بود و خودشو خیلی میگرفت و قلدری میکرد و احساس میکرد خیلی شاخه
-چرا اینکارو کردی
با صدایی که معلوم بود داره زور میگه گفت
8تکالیف زبان منو بنویس الان قرار معلم زبان بیاد
-تکالیف زبان تو، برای توعه! خودت باید بنویسیش من چرا بنویسم
8چی؟ کاری نکن مجبورت کنم
و با صدای بلندتری گفت
8بنویس!
منم با خونسردی و آرامش گفتم
-نمی نویسم
اونم بیشتر فشاری شد و شروع کرد به داد و دعوا
دردو نادیده کرفتم و از جام پاشدم
صداش اونقدر بلند بود که بچه های توی راه رو فکر کردن دعواست و از درو پنجره اومدن تو کلاس
اون همچنان داشت داد می زد
مدرسه ما کلا قلدر زیاد داشت چند نفر دیگه از این قلدرا هم اومدن قاطی این شدن و بهم خندیدن و چند نفر دیگه از دور تشویقشون کردن ولی کسی طرف من نبود و من کاملا تنها بودم
یکی از اون پسرا که ضاهرا سال دومی بود با یه دستش از شونه سمت چپ هلم داد منم افتادم رو صندلیم چون کلا فاصله کمی با صندلی داشتم و اگه یکمم به عقب هلم میدادن قطعا می افتادم روش
همینجوری داشتن مسخرم میکردن و بهم میخندیدن منم آروم بودم و با بعضی از حرفام فشاریشون می کردم تا اینکه دیدم یکی از پسرا میخواد از اروم بودنم سو استفاده کنه
بهم نزدیک شدو دستشو گذاشت رو شونم بعد همونجوری دستشو آورد رو کمرم و در گوشم گفت اگه دنبال دردسر نیستی بهتر همین الان کاری که ما میگیم رو بکنی میرکت کوچولو
آقا بی پرده حرف بزنم
وقتی دستشو رو کمرم کشید قلقلکم اومد
از جام پاشدم و خیلی جدی دستشو کنار زدم و بعد محکم هلش دادم عقب
بعد یهو یه صدا از بین جمعیت گفت
8اووووو ظاهرا میرکت کوچولو عصبی شد
چشم همه رفت سمت صاحب صدا
مارسل بود که شیر کاکائو به دست رو میز معلم داشت مارو نگا میکرد
9من تازه اومدم بگید جریان چیه
پسرا و کل جمعیت لال شدن انگار نه انگار همینا بودن که زبون درازی می کردن
یه چند نفر که انگار می خواستن توضیح بدن گفتن عااااا اممممم خبببببب .... ولی بعدشو نگفتن
ادامه دارد.....
با اون پد برعکس اصلا نمیتونستم راه برمممممم
بالاخره زنگ خورد ولی من نمیتونستم تکون بخورم هم درد داشتم هم پد اذیتم میکرد ولی گشنم بود و کیفم تو قفسه بود باید این همه راه میرفتم تا از قفسه تغذیه بردارم ولی نمیتونستم پس فک کنم قرار بود اون زنگ رو گشنگی بکشم
من درسام خوب بود چون دوستی نداشتم که باهاش وقت بگذرونم تمرکزم رو درستام بیشتر بود بخاطر همین خوب بود یعنی نه زیاد خرخون نه زیاد تنبل یچیزی بین متوسط و عالی بودم همه رفته بودن منم فک میکردم کلاس خالیه ولی از پشت یهو یه دفتر پرت شد رو میزم
برگشتم ببینم کی بود دیدم یه پسره
اون تو کلاس ما بود و ردیفای وسط بود و خودشو خیلی میگرفت و قلدری میکرد و احساس میکرد خیلی شاخه
-چرا اینکارو کردی
با صدایی که معلوم بود داره زور میگه گفت
8تکالیف زبان منو بنویس الان قرار معلم زبان بیاد
-تکالیف زبان تو، برای توعه! خودت باید بنویسیش من چرا بنویسم
8چی؟ کاری نکن مجبورت کنم
و با صدای بلندتری گفت
8بنویس!
منم با خونسردی و آرامش گفتم
-نمی نویسم
اونم بیشتر فشاری شد و شروع کرد به داد و دعوا
دردو نادیده کرفتم و از جام پاشدم
صداش اونقدر بلند بود که بچه های توی راه رو فکر کردن دعواست و از درو پنجره اومدن تو کلاس
اون همچنان داشت داد می زد
مدرسه ما کلا قلدر زیاد داشت چند نفر دیگه از این قلدرا هم اومدن قاطی این شدن و بهم خندیدن و چند نفر دیگه از دور تشویقشون کردن ولی کسی طرف من نبود و من کاملا تنها بودم
یکی از اون پسرا که ضاهرا سال دومی بود با یه دستش از شونه سمت چپ هلم داد منم افتادم رو صندلیم چون کلا فاصله کمی با صندلی داشتم و اگه یکمم به عقب هلم میدادن قطعا می افتادم روش
همینجوری داشتن مسخرم میکردن و بهم میخندیدن منم آروم بودم و با بعضی از حرفام فشاریشون می کردم تا اینکه دیدم یکی از پسرا میخواد از اروم بودنم سو استفاده کنه
بهم نزدیک شدو دستشو گذاشت رو شونم بعد همونجوری دستشو آورد رو کمرم و در گوشم گفت اگه دنبال دردسر نیستی بهتر همین الان کاری که ما میگیم رو بکنی میرکت کوچولو
آقا بی پرده حرف بزنم
وقتی دستشو رو کمرم کشید قلقلکم اومد
از جام پاشدم و خیلی جدی دستشو کنار زدم و بعد محکم هلش دادم عقب
بعد یهو یه صدا از بین جمعیت گفت
8اووووو ظاهرا میرکت کوچولو عصبی شد
چشم همه رفت سمت صاحب صدا
مارسل بود که شیر کاکائو به دست رو میز معلم داشت مارو نگا میکرد
9من تازه اومدم بگید جریان چیه
پسرا و کل جمعیت لال شدن انگار نه انگار همینا بودن که زبون درازی می کردن
یه چند نفر که انگار می خواستن توضیح بدن گفتن عااااا اممممم خبببببب .... ولی بعدشو نگفتن
ادامه دارد.....
۴.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.