شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت ٢٨
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم چشمام پف کرده بود ب گوشیم نگاه کردم مخاطب ناشناس بود
با صدای گرفته گفتم
+الووو
^الوو سلام خانمم
+شما
^علی ام دیگ شمارمو سیو نکردی
+علی؟!
یهو یادم اومد ک دیشب چی گذشت
+اها بله
^امروز من میخوام ب قولم عمل کنم ساعت ١٠دادگاهه لباساتو جمع کن ک امشب مهمون مایی ٩:٣٠میام دنبالت
+باش
^فعلا خانمییی
قطع کردم خدایا از استرس دارم خفه میشم نکنه نشه
از بالکن رفتم سمت اتاق احسان ک ببینم بیداره یا ن دیدم داره با تلفن حرف میزنه زدم ب شیشه ب سمت بالکن برگشت در و باز کرد سرشو تکون داد ک یعنی سلام داشت میگفت
-پس داداش حله دیگ؟؟!نیام بگی دادم تعمیرگاها احتیاج دارم شدید
فدات خدافظ
ب من نگاه کرد
-سلام صبح بخیر
+سلام صبح بخیر ببخشید مزاحمت شدم الان علیزاده زنگ زد گفت ک ٩:٣٠میاد دنبالم ک ساعت ١٠دادگاهه گفت ک لباسامم جمع کنم ک.....شب
-اره خبر دارم اولش زنگ زد ب مامانت نقشه مونو میگم ک در جریان باشی من یواشکی میام دادگاه ...وقتی تموم شد رفتین خونه من میرم ک ببینم واقعا مدارکو داده یا ن اینم شمارمه تو گوشیت سیو کن حفظ کن ک شب وقتی همه خوابیدن میام دنبالت در ضمن لباس راحتیم نبر حالا هم برو اماده شو
سرمو ب نشانه تایید تکون دادم و از همون راه بالکن خواستم برم ک احسان گفت
-جانا خانم ....
برگشتم سمت صدا
-ن.....نزاری.....ک...سم....سمتت بیادا
اینو گفت و منتظر جواب نموند و رفت بیرون از راه بالکن رفتم بغض داشتم رفتم مانتو مشکی دراوردم و تیپ سر تا پا مشکی زدم دست کمی از عزا نداشت برام
ساعت ٩:٣٠بود ک ی لقمه گزاشتم دهنم و زنگ خونه ب صدا در اومد مامانم غر غر کنان ک چرا مشکی پوشیدم مثلا عروسم رفت و در و زد رفتم بیرون و خدافظی کردم احسان همچنان سرش پایین بود و رو مبل نشسته بود اصلا حرف نمیزد
علیزاده جلوی در بود بازم ی لبخند مسخره در جلو برام باز کرد و رفتم عقب نشستم گفت
^بیا جلو بشین
+ن ممنونم
^مثلا زنمیا
+هنوز ک محرمت نشدم
^عاشق این حیاتم رفت پشت فرمون نشست حالم ازش بهم میخورد حالم از عطر همیشگیش بهم میخورد با خودش میخوند
ادامه در پارت بعدی #maryam
پارت ٢٨
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم چشمام پف کرده بود ب گوشیم نگاه کردم مخاطب ناشناس بود
با صدای گرفته گفتم
+الووو
^الوو سلام خانمم
+شما
^علی ام دیگ شمارمو سیو نکردی
+علی؟!
یهو یادم اومد ک دیشب چی گذشت
+اها بله
^امروز من میخوام ب قولم عمل کنم ساعت ١٠دادگاهه لباساتو جمع کن ک امشب مهمون مایی ٩:٣٠میام دنبالت
+باش
^فعلا خانمییی
قطع کردم خدایا از استرس دارم خفه میشم نکنه نشه
از بالکن رفتم سمت اتاق احسان ک ببینم بیداره یا ن دیدم داره با تلفن حرف میزنه زدم ب شیشه ب سمت بالکن برگشت در و باز کرد سرشو تکون داد ک یعنی سلام داشت میگفت
-پس داداش حله دیگ؟؟!نیام بگی دادم تعمیرگاها احتیاج دارم شدید
فدات خدافظ
ب من نگاه کرد
-سلام صبح بخیر
+سلام صبح بخیر ببخشید مزاحمت شدم الان علیزاده زنگ زد گفت ک ٩:٣٠میاد دنبالم ک ساعت ١٠دادگاهه گفت ک لباسامم جمع کنم ک.....شب
-اره خبر دارم اولش زنگ زد ب مامانت نقشه مونو میگم ک در جریان باشی من یواشکی میام دادگاه ...وقتی تموم شد رفتین خونه من میرم ک ببینم واقعا مدارکو داده یا ن اینم شمارمه تو گوشیت سیو کن حفظ کن ک شب وقتی همه خوابیدن میام دنبالت در ضمن لباس راحتیم نبر حالا هم برو اماده شو
سرمو ب نشانه تایید تکون دادم و از همون راه بالکن خواستم برم ک احسان گفت
-جانا خانم ....
برگشتم سمت صدا
-ن.....نزاری.....ک...سم....سمتت بیادا
اینو گفت و منتظر جواب نموند و رفت بیرون از راه بالکن رفتم بغض داشتم رفتم مانتو مشکی دراوردم و تیپ سر تا پا مشکی زدم دست کمی از عزا نداشت برام
ساعت ٩:٣٠بود ک ی لقمه گزاشتم دهنم و زنگ خونه ب صدا در اومد مامانم غر غر کنان ک چرا مشکی پوشیدم مثلا عروسم رفت و در و زد رفتم بیرون و خدافظی کردم احسان همچنان سرش پایین بود و رو مبل نشسته بود اصلا حرف نمیزد
علیزاده جلوی در بود بازم ی لبخند مسخره در جلو برام باز کرد و رفتم عقب نشستم گفت
^بیا جلو بشین
+ن ممنونم
^مثلا زنمیا
+هنوز ک محرمت نشدم
^عاشق این حیاتم رفت پشت فرمون نشست حالم ازش بهم میخورد حالم از عطر همیشگیش بهم میخورد با خودش میخوند
ادامه در پارت بعدی #maryam
۱۹.۶k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.