بخشی از پارت های اینده رمان🥰😈✨✨❤️
دنیا:
آروم روی تخت دراز کشیده بودم که این بی سر و پا خودشو انداخت روی تخت و گفت:چه خبرا خانومم خوبی؟
گفتم:اگه میزاشتی خوب بودم
گفت:یعنی الان خوب نیستی
گفتم :ببین اصلا اعصاب ندارن میزنمت بچسبی به دیوارا
گفت:اوه چه خشن حالا مگه چیکار کردم که میخوای بزنیم
گفتم :مگه قرار نبود من برم خونمون تو هم بری خونتون هوووم. پس چرا من الان رو تختت دراز کشیدم
گفت:بخاطر اینکه شب اولیه که عقد کردیم دوست داشتم پیش خودم باشی
لحنش شیطون شد و چشماش برق خاصی زد و ادامه داد: شب اولیه که زنم شدی شب اولیه که خانوم خونم شدی شب اولیه که دارمت بار اولیه که میخوام طعم اون لب...
به اینجاش که رسید جیغ خفیفی زدم و گفتم نکن اِ
با همون شیطنت گفت من که هنوز نکردمت
با بهت به مردی نگاه کردم که ذره ای حیا نداشت
گفتم:تو حیا میدونی چیه
گفت آره همون چیزی که باید نسبت به همه داشته باشی اِلا زنت با بالشت شروع کردم به زدنش اونم الکی داد میزد خیالش راحت بود چون اتاق عایق صدا بود با ضربه آخری که بهش زدم بلند گفت مامان اینم زنه تو برام گرفتی دستِ به زن داره بیا بریم پسش بدیم بلند شد وایستاد و خواست دستم رو بگیره و بکشه که کراواتشو گرفتم بخاطر اینکه کشیدمش خم شد رو صورتم گفتم غلط کردی منو پس بدی فکر کردی الکیه از الان تا آخر عمرت فکر هرچی زنه رو از سرت بیرون کن فهمیدی یه قدم اومد جلو که یقشو ول کردم و یه قدم به عقب برداشتم دوباره یه قدم اومد جلو......
کامنت کم باشه دیگ ادامه رو نمیزارم
آروم روی تخت دراز کشیده بودم که این بی سر و پا خودشو انداخت روی تخت و گفت:چه خبرا خانومم خوبی؟
گفتم:اگه میزاشتی خوب بودم
گفت:یعنی الان خوب نیستی
گفتم :ببین اصلا اعصاب ندارن میزنمت بچسبی به دیوارا
گفت:اوه چه خشن حالا مگه چیکار کردم که میخوای بزنیم
گفتم :مگه قرار نبود من برم خونمون تو هم بری خونتون هوووم. پس چرا من الان رو تختت دراز کشیدم
گفت:بخاطر اینکه شب اولیه که عقد کردیم دوست داشتم پیش خودم باشی
لحنش شیطون شد و چشماش برق خاصی زد و ادامه داد: شب اولیه که زنم شدی شب اولیه که خانوم خونم شدی شب اولیه که دارمت بار اولیه که میخوام طعم اون لب...
به اینجاش که رسید جیغ خفیفی زدم و گفتم نکن اِ
با همون شیطنت گفت من که هنوز نکردمت
با بهت به مردی نگاه کردم که ذره ای حیا نداشت
گفتم:تو حیا میدونی چیه
گفت آره همون چیزی که باید نسبت به همه داشته باشی اِلا زنت با بالشت شروع کردم به زدنش اونم الکی داد میزد خیالش راحت بود چون اتاق عایق صدا بود با ضربه آخری که بهش زدم بلند گفت مامان اینم زنه تو برام گرفتی دستِ به زن داره بیا بریم پسش بدیم بلند شد وایستاد و خواست دستم رو بگیره و بکشه که کراواتشو گرفتم بخاطر اینکه کشیدمش خم شد رو صورتم گفتم غلط کردی منو پس بدی فکر کردی الکیه از الان تا آخر عمرت فکر هرچی زنه رو از سرت بیرون کن فهمیدی یه قدم اومد جلو که یقشو ول کردم و یه قدم به عقب برداشتم دوباره یه قدم اومد جلو......
کامنت کم باشه دیگ ادامه رو نمیزارم
۶.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.