Part 44
Part 44
ویو ات
به الکسا گفتیم باهم رفتیم دنبال سوجین رفتیم خونه دیدیم یه خونه بود خیلی خوششون اومده بود پس همون رو خریدن
رفتیم سمت ماشین و رسیدیم خونه سوجین
سوجین:خیلی ممنون از لطفتون
ات:خواهش میکنم فقط اگر همسرتون پرسید کجا بودین بگین رفتم شرکتی که الکسا توش کار میکنه برای اینکه در مورد الکسا بپرسم بعد این برگه ها رو بدین اما کنه فدا ساعت ۱:۳۰ آماده باشین میایم دنبالتون
سوجین و الکسا:خیلی ممنون خدافز
ات و یونگی:خدافز
رفتیم خونه ساعت ۱۰ بود بچه ها خونه بودن
ات و یونگی:سلام
همه:سلام
نامجون:کجا بودین
منو یونگی توضیح دادیم کجا بودیم رفتیم بالا لباس عوض کردیم غذا خوردیم رفتیم بالا من آنقدر خسته بودم ساعت ۱۱:۳۰ خوابم برد یونگی هم همینطور
ات:یونگی باید ساعت ۱۱ بیدار شیم
یونگی خوابآلود گفت:باشه بیا بخوابیم
ات:یه سوال بپرسم
یونگی:بگو عشقم
ات:حس میکنم هوسوک و جیمین باهم دعوا کردن بخاطر اون مسئله
یونگی:منم همین حس رو دارم
ات:من برم جیمین حرف بزنم
یونگی:باشه برو
رفتم سمت بالکن دیدم جیمین تنها نشسته و صدای فین فین میاد فهمیدم داره گریه میکنه رفتم سمتش
ات:جیمین خوبی؟چیزی شده؟
جیمین سریع اشکاش رو پاک کرد
جیمین:ک.کی او.اومدی؟
ات:همین الان چره داری گریه میکنی داری نگرانم میکنی
جیمین دوباره زد زیر گریه
ات:یه لحظه همین جا باش الان میام
جیمین خیلی به من و کوک اعتماد داشت رفتم دم اتاق تهیونگ
تق تق*مثلا صدای در*
کوک:بله
ات:کوک میتونی بیای؟
کوک:اومدم
کوک اومد دم در:جانم چیزی شده ؟
ات:بیا جیمین کارت داره
کوک:باشه تهیونگ من میام
تهیونگ:باشه
کوک اومد بیرون و در رو بست
کوک:چیزی شد؟جیمین خوبه؟
ات:فک کنم با هوسوک دعواش شده داره گریه میکنه رو بالکن
کوک سریع رفت سمت بالکن جیمین خیلی آروم داشت حق حق میکرد
کوک:جیمین خوبی؟میشه بگی چی شد؟*نگران*
جیمین:ب.با هو.هوسوک حق حق دعوام ش.شد می.میگه ب.بهم ب.بز.بزنیم حق حق حق
ات:چی میگی میشه توضیح بدی اگه در باره اونه به کوک بگو
کوک:درباره چی
ات:الان بهت میگه
جیمین توضیح داد
اول این رو لایک کنین بعد برین بعدی
ویو ات
به الکسا گفتیم باهم رفتیم دنبال سوجین رفتیم خونه دیدیم یه خونه بود خیلی خوششون اومده بود پس همون رو خریدن
رفتیم سمت ماشین و رسیدیم خونه سوجین
سوجین:خیلی ممنون از لطفتون
ات:خواهش میکنم فقط اگر همسرتون پرسید کجا بودین بگین رفتم شرکتی که الکسا توش کار میکنه برای اینکه در مورد الکسا بپرسم بعد این برگه ها رو بدین اما کنه فدا ساعت ۱:۳۰ آماده باشین میایم دنبالتون
سوجین و الکسا:خیلی ممنون خدافز
ات و یونگی:خدافز
رفتیم خونه ساعت ۱۰ بود بچه ها خونه بودن
ات و یونگی:سلام
همه:سلام
نامجون:کجا بودین
منو یونگی توضیح دادیم کجا بودیم رفتیم بالا لباس عوض کردیم غذا خوردیم رفتیم بالا من آنقدر خسته بودم ساعت ۱۱:۳۰ خوابم برد یونگی هم همینطور
ات:یونگی باید ساعت ۱۱ بیدار شیم
یونگی خوابآلود گفت:باشه بیا بخوابیم
ات:یه سوال بپرسم
یونگی:بگو عشقم
ات:حس میکنم هوسوک و جیمین باهم دعوا کردن بخاطر اون مسئله
یونگی:منم همین حس رو دارم
ات:من برم جیمین حرف بزنم
یونگی:باشه برو
رفتم سمت بالکن دیدم جیمین تنها نشسته و صدای فین فین میاد فهمیدم داره گریه میکنه رفتم سمتش
ات:جیمین خوبی؟چیزی شده؟
جیمین سریع اشکاش رو پاک کرد
جیمین:ک.کی او.اومدی؟
ات:همین الان چره داری گریه میکنی داری نگرانم میکنی
جیمین دوباره زد زیر گریه
ات:یه لحظه همین جا باش الان میام
جیمین خیلی به من و کوک اعتماد داشت رفتم دم اتاق تهیونگ
تق تق*مثلا صدای در*
کوک:بله
ات:کوک میتونی بیای؟
کوک:اومدم
کوک اومد دم در:جانم چیزی شده ؟
ات:بیا جیمین کارت داره
کوک:باشه تهیونگ من میام
تهیونگ:باشه
کوک اومد بیرون و در رو بست
کوک:چیزی شد؟جیمین خوبه؟
ات:فک کنم با هوسوک دعواش شده داره گریه میکنه رو بالکن
کوک سریع رفت سمت بالکن جیمین خیلی آروم داشت حق حق میکرد
کوک:جیمین خوبی؟میشه بگی چی شد؟*نگران*
جیمین:ب.با هو.هوسوک حق حق دعوام ش.شد می.میگه ب.بهم ب.بز.بزنیم حق حق حق
ات:چی میگی میشه توضیح بدی اگه در باره اونه به کوک بگو
کوک:درباره چی
ات:الان بهت میگه
جیمین توضیح داد
اول این رو لایک کنین بعد برین بعدی
۱۰.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.