Part

Part 43

ویو ات
رسیدیم شرکت رفتیم داخل به همه سلام کردیم رفتیم تو اتاق خودمون امروز خواهرم اینا هم میان برای معرفی از اتاق رفتم بیرون پیش الکسا وایستادم
ات:سلام الکسا خوبی؟
الکسا:مرسی ات تو خوبی؟
ات:مرسی.امم جلسه رو به همه خبر دادی؟
الکسا:آره نگران نباش
ات:مرسی من میرم اتاقم پرونده همه مدل هایی که اینبار درخواست دادن رو بیار و مدل های قبلی هم گفتی بیان؟
الکسا باشه میارم و آره گفتم
ات:آها مرسی من رفتم
رفتم اتاقم دیدم یونگی داده با تلفن حرف میزنه بعد ۵ دیقه الکسا پرونده ها رو آورد
ات:مرسی عزیزم بعد الکسا تو جلسه تو هم هستی ولی رسمی حرف میزنی ما هم به اسم صدا نمیکنی باشه؟
الکسا:چشم
ات:حالا برو اتاق رو بگو آماده کنن
الکسا رفت یونگی تلفنش تموم شد دیدم لبخند میزنه با صندلی رفتم پیشش
ات:عزیزم چی شد خوشحالی؟
یونگی:هیچی دادگاه رو آماده کردم افتاد فردا ساعت ۲ بعد از ظهر
ات:آها من به الکسا بگم شماره مادرش رو بگه به مامانش بگم
یونگی:اوک
زنگ زدم به الکسا
ات:الکسا شماره مادرش رو بگو
الکسا:.....0
ات:مرسی و الکسا دادگاه فردا ساعت ۲ بعد از ظهر افتا بعد بعد جلسه من و تو و یونگی و مامانت میریم برای خونه
الکسا:خیلی خیلی ممنون
ات:خواهش
قطع کردم و به مادرش همین حرفایی که به الکسا زدم رو گفتم
سوجین:خیلی ممنون برای کمکتون
ات:خواهش میکنم خدا نگهدار
قطع کردم دیدم ساعت ۶:۰۰ شد
ات:یونگی بدو بریم الان جلسه شروع میشه
یونگی:بریم
رفتیم سر جلسه که دیدم همه اعضا اومدن
نامجون:ات تو و یونگی اونجا بشینین چون تو در مورد مدلینگ خیلی میدونی کار هارو بیشتر تو انجام بده
ات:بچه ها مرسی که بهم اعتماد کردین
اعضالبخند زدن بعد ۱۰ دقیقه همه مدل ها اومدن باهم در مورد حقوق صحبت کردیم همه داشتن میرفتن
ات:مین تهیون و لی میسو بمونن کارشون دارم بچه ها شما هم برید
همه رفتن الان منو و تهیون و میسو بودیم
ات:به به دوستای قدیمی چطوره میسو خانم
میسو:مرسی تو خوبی
ات:مرسی میخواستم بدونم شما باهم هنوز نامزدین؟
میسو و تهیون:بله ازدواج کردیم
ات:آها مبارکتون باشه
میسو:چیشد حسودیت شد؟
ات:میسو من یونگی ازدواج کردم اگه نمیدونستی الان بدون حالا مرخصین
میسو چون نمیدونست زایع شده بود تهیون و میسو رفتن اعضا هجوم آوردن تو
کوک:چی گفتین؟
ته:چیکارش داشتی؟
یونگی:چیزی گفتن؟
نامجون:راجب حقوق اعتراض کردن؟
جین:بی احترامی که نکردن بهت؟
جیمین:حالت خوبه دیگه؟
هوسوک:قبولشون کردی؟
ات:بابا یه نفس بگیرین نه فقط ازشون پرسیدم هنوز نامزدین که گفتن ازدواج کردیم ومیسو گفت حسودیت شد گفتم با یونگی ازدواج کردم بد زایع شد*خنده*
همه خندیدن
ات:بچه ها من و یونگی میخوایم برای الکسا و مادرش خونه بگیری برای همین میخوایم بریم اشکالی نداره؟
همه به غیر از یونگی:نه
ات:خوب پس ما رفتیم
الکسا میادا
همه: باشه بابای
ات و یونگی:بابای....

سوپرایز دو پارت دیگه هم داریم اول اینو لایک کنین بعد برین پارت بعدی
دیدگاه ها (۰)

Part 44ویو اتبه الکسا گفتیم باهم رفتیم دنبال سوجین رفتیم خون...

Part 45پرش زمانی به دیشب ساعت ۱۲ویو جیمینمیخواستم به هوشوک د...

Part 42فردا صبحویو اتبا صدای آلارم بیدار شدم ساعت ۸ بود رو ت...

Part 41ویو یونگیجیمین لبش رو گذاشت رو لبم من چند ثانیه تو او...

جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۳۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۸۱#

مافیای من پارت ۱۹ویو کوک دیشب همش تقصیر جیمین بود خیلی شب بد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط