ارباب من
ارباب من
پارت 17
ساعت 8 صبح با خواب بدی که دیدم بیدار شدم قلبم تند تند میزد حالت تهوع داشتم...یکم دراز کشیدم عرق کرده بودم پتو رو از روم زدم کنار و آروم بلند شدم رفتم سمت اشپزخونه خوشبختانه کسی نبود و یه لیوان آب خوردم که با صدای پشت سرم لیوان از دستم افتاد
جونگ سو: داری چیکار میکنی؟
داشتم سرفه میکردم نمتونستم جوابش بدم
جونگ سو: این چه سر و وضعیه
اب دهنمو قورت دادم
یوری: ببخشید حالم خوب نبود همین جوری اومدم پایین اب میخواستم
دستمو کشیدم رو سرم موهایم به هم ریخته بود و رنگ به رو نداشتم
جونگ سو: بار آخر باشه... آشپز نباید اینقدر به هم ریخته باشه..برو وضعتو درست کن صبحونه اماده کن
یوری: بله دیگه حواسم هست
جونگ سو رفت خم شدم رو زمین و تیکه های لیوانی که شکسته بود رو برداشتم کف آشپزخونه رو جارو کشیدم و به سمت اتاقم رفتم صورتمو شستم و موهامو بالا بستم لباسمو درست کردم و رفتم سمت آشپزخونه برای صبحونه میخواستم پنکیک درست کنم مشغول درست شدن کردم و بعد 50 مین درستش کردم
.
.
باتوت فرنگی و عسل تزیینش کردم و به سمت سالن رفتم ولی جونگ سو نبود حدس زدم شاید تو اتاقشه رفتم و در زدم
یوری: صبحونه حاضره
جونگ سو: بزارش رو میز الان میام
یوری: باشه
به سمت میز رفتم و صبحونه رو گذاشتم جایی که همیشه مینشست خودمم رفتم تو آشپزخونه یکم صبحونه خوردم جونگ سو از اتاقش اومد بیرون
یه لباس مشکی با شلوار کرمی پوشیده بود سلیقه ی خوبی تو لباسا داشت
رفت و نشست سر میز و بعد از 30 مین صبحونش تموم شد
به سمت بشقاب خالی رفتم تا برش دارم..و برم ناهار درست کنم
جونگ سو: خوشمزه بود ممنون
یوری: خواهش میکنم(سرد)
جونگ سو:
این دختر چرا اینقدر سرد بود؟
خیلی رو اعصابمه این اخلاقش..
پارت 17
ساعت 8 صبح با خواب بدی که دیدم بیدار شدم قلبم تند تند میزد حالت تهوع داشتم...یکم دراز کشیدم عرق کرده بودم پتو رو از روم زدم کنار و آروم بلند شدم رفتم سمت اشپزخونه خوشبختانه کسی نبود و یه لیوان آب خوردم که با صدای پشت سرم لیوان از دستم افتاد
جونگ سو: داری چیکار میکنی؟
داشتم سرفه میکردم نمتونستم جوابش بدم
جونگ سو: این چه سر و وضعیه
اب دهنمو قورت دادم
یوری: ببخشید حالم خوب نبود همین جوری اومدم پایین اب میخواستم
دستمو کشیدم رو سرم موهایم به هم ریخته بود و رنگ به رو نداشتم
جونگ سو: بار آخر باشه... آشپز نباید اینقدر به هم ریخته باشه..برو وضعتو درست کن صبحونه اماده کن
یوری: بله دیگه حواسم هست
جونگ سو رفت خم شدم رو زمین و تیکه های لیوانی که شکسته بود رو برداشتم کف آشپزخونه رو جارو کشیدم و به سمت اتاقم رفتم صورتمو شستم و موهامو بالا بستم لباسمو درست کردم و رفتم سمت آشپزخونه برای صبحونه میخواستم پنکیک درست کنم مشغول درست شدن کردم و بعد 50 مین درستش کردم
.
.
باتوت فرنگی و عسل تزیینش کردم و به سمت سالن رفتم ولی جونگ سو نبود حدس زدم شاید تو اتاقشه رفتم و در زدم
یوری: صبحونه حاضره
جونگ سو: بزارش رو میز الان میام
یوری: باشه
به سمت میز رفتم و صبحونه رو گذاشتم جایی که همیشه مینشست خودمم رفتم تو آشپزخونه یکم صبحونه خوردم جونگ سو از اتاقش اومد بیرون
یه لباس مشکی با شلوار کرمی پوشیده بود سلیقه ی خوبی تو لباسا داشت
رفت و نشست سر میز و بعد از 30 مین صبحونش تموم شد
به سمت بشقاب خالی رفتم تا برش دارم..و برم ناهار درست کنم
جونگ سو: خوشمزه بود ممنون
یوری: خواهش میکنم(سرد)
جونگ سو:
این دختر چرا اینقدر سرد بود؟
خیلی رو اعصابمه این اخلاقش..
۳۶۷
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.