the devil inside part 2
منو به دنبال خودش کشید و باهم وارد سالن شدیم
استاد کیم:جینا حالت خوبه؟ اسیب که ندیدی؟
من:میخواستم چیزی بگم که
جیمین:نگران نباشید همونطور که گفتم حالش خوبه
من:شوکه...
جیمین:لبخند..
بیا بقیه تمرینمون رو ادامه بدیم بچه ها منتظرن
من:ه.. هوم
1 ساعت بعد ، بعد از اتمام کلاس
استاد کیم:جلسه امروز تموم شد لطفا همه جلسه بعد راس ساعت 8 اینجا باشید
-بله استاد
از دید جینا
داشتم لباسامو عوض میکردم که
استاد کیم:جینا مطمعنی حالت خوبه؟
من:میخواستم بگم که چه حسی دارم که یهو جیمین ظاهر شد
جیمین:لبخند..
استاد کیم:...؟!
من:ن.. نه مشکلی نیست استاد من کاملا خوبم نیازی به نگرانی نیست،، جلسه بعد میبینمتون
و بعد لبخند فیکی زدم
استاد کیم:خیلی خب خیالم راحت شد مراقب خودت باش
من:شما هم همینطور، میبینمتون
استاد رفت و من و جیمین تنها موندیم
حس میکردم هر لحظه ممکن قلبم از جاش کنده بشه
سرمو اوردم بالا که با چهره جیمین روبرو شدم
هینی از ترس کشیدم
صورتش فقط چند سانت با صورتم فاصله داشت و پوزخند ترسناکی روی صورتش نقش بسته بود
جیمین:ترسیدی؟
من:ن.. نه
جیمین:هوم.. پس این صدای دلنواز قلب کیه که با شدت به سینش کوبیده میشه
تو ام میشنوی؟
من:اب دهنمو قورت دادم و هیچی نگفتم
جیمین:حتما خیلی سخته.. حس میکنی
الان که قلبت منفجر بشه،سرت به شدت درد میکنه و حسابی گیج شدی
من:شوکه..
جیمین:پوزخند
من:ت.. تو از من چی میخوای
جیمین:هوم.. سادس دوس دارم وقتی دارم پوستتو از بدنت جدا میکنم صدای جیغ هاتو بشنوم خواسته زیادیه؟
من:نفسم بند اومده بود
جیمین:اما نگران نباش اونقدراهم احمق نیستم که تو رو به همین راحتیا از دست بدم
از دید جینا
اومد نزدیکم دستاشو رو بدنم کشید و گفت
جیمین:حیف که این بدنو در راه چیزای بی ارزش از دست بدم
با هر لمسی که احساس میکردم لرز به جونم میوفتاد
با تمام وجودم ارزو میکردم کاش همه اینا فقط یه کابوس بود
جیمین:بیا یه معامله انجام بدیم
من تورو با خودم میبرم و در ازاش تمام هزینه عمل مادرتو میدم یا اینکه..
از دید جینا
یه لحظه حس کردم خون توی رگهام خشک شد
ا.. اون از کجا راجب مادرم میدونست
جیمین:حتما کنجکاوی بدونی من از کجا درباره مادرت میدونم
جوابش سادس من همه چیزو میدونم
حتی چیزایی که تو حتی به مغزت خطور نکرده
منتظر جوابم
من:حتی فکر کردن به اینکه مادرمو از دست بدم باعث میشد قلبم تیکه تیکه بشه
چاره ای جز قبول کردن درخواستش نداشتم
نفس عمیقی کشیدم و با صدای لرزون لبامو حرکت دادم
ق.. قبوله
جیمین:پوزخند.. میدونستم اونقدراهم احمق نیستی
استاد کیم:جینا حالت خوبه؟ اسیب که ندیدی؟
من:میخواستم چیزی بگم که
جیمین:نگران نباشید همونطور که گفتم حالش خوبه
من:شوکه...
جیمین:لبخند..
بیا بقیه تمرینمون رو ادامه بدیم بچه ها منتظرن
من:ه.. هوم
1 ساعت بعد ، بعد از اتمام کلاس
استاد کیم:جلسه امروز تموم شد لطفا همه جلسه بعد راس ساعت 8 اینجا باشید
-بله استاد
از دید جینا
داشتم لباسامو عوض میکردم که
استاد کیم:جینا مطمعنی حالت خوبه؟
من:میخواستم بگم که چه حسی دارم که یهو جیمین ظاهر شد
جیمین:لبخند..
استاد کیم:...؟!
من:ن.. نه مشکلی نیست استاد من کاملا خوبم نیازی به نگرانی نیست،، جلسه بعد میبینمتون
و بعد لبخند فیکی زدم
استاد کیم:خیلی خب خیالم راحت شد مراقب خودت باش
من:شما هم همینطور، میبینمتون
استاد رفت و من و جیمین تنها موندیم
حس میکردم هر لحظه ممکن قلبم از جاش کنده بشه
سرمو اوردم بالا که با چهره جیمین روبرو شدم
هینی از ترس کشیدم
صورتش فقط چند سانت با صورتم فاصله داشت و پوزخند ترسناکی روی صورتش نقش بسته بود
جیمین:ترسیدی؟
من:ن.. نه
جیمین:هوم.. پس این صدای دلنواز قلب کیه که با شدت به سینش کوبیده میشه
تو ام میشنوی؟
من:اب دهنمو قورت دادم و هیچی نگفتم
جیمین:حتما خیلی سخته.. حس میکنی
الان که قلبت منفجر بشه،سرت به شدت درد میکنه و حسابی گیج شدی
من:شوکه..
جیمین:پوزخند
من:ت.. تو از من چی میخوای
جیمین:هوم.. سادس دوس دارم وقتی دارم پوستتو از بدنت جدا میکنم صدای جیغ هاتو بشنوم خواسته زیادیه؟
من:نفسم بند اومده بود
جیمین:اما نگران نباش اونقدراهم احمق نیستم که تو رو به همین راحتیا از دست بدم
از دید جینا
اومد نزدیکم دستاشو رو بدنم کشید و گفت
جیمین:حیف که این بدنو در راه چیزای بی ارزش از دست بدم
با هر لمسی که احساس میکردم لرز به جونم میوفتاد
با تمام وجودم ارزو میکردم کاش همه اینا فقط یه کابوس بود
جیمین:بیا یه معامله انجام بدیم
من تورو با خودم میبرم و در ازاش تمام هزینه عمل مادرتو میدم یا اینکه..
از دید جینا
یه لحظه حس کردم خون توی رگهام خشک شد
ا.. اون از کجا راجب مادرم میدونست
جیمین:حتما کنجکاوی بدونی من از کجا درباره مادرت میدونم
جوابش سادس من همه چیزو میدونم
حتی چیزایی که تو حتی به مغزت خطور نکرده
منتظر جوابم
من:حتی فکر کردن به اینکه مادرمو از دست بدم باعث میشد قلبم تیکه تیکه بشه
چاره ای جز قبول کردن درخواستش نداشتم
نفس عمیقی کشیدم و با صدای لرزون لبامو حرکت دادم
ق.. قبوله
جیمین:پوزخند.. میدونستم اونقدراهم احمق نیستی
۳.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.